TRANSLATE with x
English
TRANSLATE with
Enable collaborative features and customize widget: Bing Webmaster Portal
ترجمه داستان
THE MODEL MILLIONARE
فصل 1
جوان فقیر
هوگی ارسکین جوانی جذاب ولی فقیر بود. هوگی افسرده این موضوع رادرک نمی کرد ،اگرپول دار نیستید زیبایی وجذابیت کمکی به شما نمی کند . هوگی بی پول ! با چشمان زاغی و موهای قهوه ای ، همان طور محبوب خانم ها بود همه ی آقای هم دوست داشتند مثل او محبوب باشند . اما او در کسب پول زیاد با هوش وزرنگ نبود . وقتی پدرش فوت کرد تنها ارث پدریش ،یک شمشیر نظامی قدیمی و چند جلد کتاب قدیمی بود .او شمشیر را روی دیوار آویزان کرد و کتاب ها را هم در کتابخانه ی کوچکش جا داد.خوشبختانه یکی از عمه هایش سالانه دویست پوند به او می داد تا با آن پول زندگی کند .او برای داشتن شغل مناسب خیلی تلاش می کرد ولی هیچ موقع شاتس با او یار نبود . به مدت شش ماه در بانکی مشغول به کار کرد ولی علاقه ای به بانکداری نداشت ،او سعی کرد چای بفروشد، اما در کار چای هم وارد نبود ،سپس در یک جایی به مشروب فروشی پرداخت ،اما در فروش مشروب حرفه ـای نبود ،سرانجام بیکار شد .
کار اشتباهی که در زندگی مرتکب شد ،هوگی عاشق بود .نام معشوقش لورا مرتن بود ،لورا دختر یک نظامی بود زمانی در هندستان سرهنگ بود .سرهنگ از وقتی که از هند ستان برگشته بود از درد دل رنج می برد واین درد او را همیشه عصبی کرده بود . هوگی و لورا عاشق همدیگر بودند، اما آنها هیچ پولی نداشتند .
سرهنگ از هوگی خوشش می آمد ، ولی او نمی خواست دخترش با جوان بی پول ازدواج کند.
اغلب پدر لورا می گفت :«هر موقع هوگی در حساب بانکی اش هزار پوند داشته باشد آن وقت در مورد می شه صحبت کرد».هوگی بعد از این صحبت ها خیلی دلش می گرفت وبرای تسلی خاطر با لورا صحبت می کرد تا وقتی که هوگی احساس خوشحالی بکند.
یک روز صبح به خیابان هولند پارک ،محلی که لورا وپدرش درآنجا زندگی می کردند،رفت. هوگی یکی ازدوستان صمیمی اش ،آلن ترور را دید . ترور شخص عجیبی بود،او با موهای قرمز بهم ریخته و شخص شلخته ای بود ، اما تابلوهای فوقالعاده ای می کشید ،هر کسی در این شهر می خواست تابلو های او را بخرد.
وقتی هوگی نزد دوستش رسید ترور در حال تمام کردن نقاشی از یک گدا بود .تابلو بزرگتر از خود گدا ، که گوشه اتاق ، با چهره ی غمگین و محزون نشسته بود و کتی بلند کهنه به رنگ قهوه ای که سوراخ هایی روی کتش بود پوشیده بود ولی در عوض کفش های خیلی گران قیمتی بر پا داشت و یک کلاه قدیمی را طوری در دستش گرفته بود منتظر بود یکی به پولی را داخل آن بگذارد .
هوگی با هیجان گفت :« چه مدل فوق العاده ای .»
ترور موافق با هوگی تکرار کرد وگفت :«بله ،او خیلی بی نظیر است ، این طور نیست ؟» شما تا به حال گدایی نظیر این دیده ای ؟-ترور در این حال چنان ژستی به خود گرفته بود انگار یک نقاش معروف اسپانیایی یا هلندی و یا شاید ولاسکی ویا رومانیایی است - .
هوگی گفت :«وای گدای بیچاره ! چه قیافه ی غمگینی ! اما من مطمئن هستم با فروش این تابلو پولی خوبی به دست می آورد .»
ترور جواب داد :« البته ، ولی هیچ کس تمایلی برای خرید تابلوی گدای خوشحال و شاداب را نخواهد داشت !» .
هوگی در حالی که روی مبل راحتی نشست و لم داد پرسید :« چقدراین مدل برای یک جا نشستن می گیرد ؟»
ترور جواب داد:«برای هر ساعت دوازده پنس .»
هوگی ادامه داد:«پس چقدر شما از این نقاشی می گیرید ؟»
ترور گفت :« دو هزار پوند .»
هوگی گفت :« به نظر من ، مدل شما بایستی یک در صد بیشتر از فروش تابلو بگیرد ،برای اینکه یک جا نشستن و تکان نخوردن کار آسانی نیست .»
ترور در جواب گفت :« اما من هم بایستی ساعت ها بیاستم وفقط نگاه کنم و بکشم و همچنین خرید لوازم نقاشی هزینه دارد ، وحالا ساکت باش چون سرم خیلی شلوغ است .»
مدتی بعد خدمتکار وارد اتاق شد وبه ترور گفت که سازنده قاب های تابلو های نقاشی بیرون منتظر است و می خواهد با صحبت کند .
ترور در حالی که از اتاق خارج می شد رو به هوگی کرد و گفت :« جایی نرو ، همین جا باش من بعد از یکی و دو دقیقه دیگه برمیگردم .»
بعد از رفتن ترور از اتاق ،پیرمردگدا از جایش بلند شد و دست و پا هایش را تکان داد .هوگی دلش به حال پیرمرد سوخت و از اظهار تاسف کرد و دست تو جیبش کرد تا پولی به این پیر مرد بدهد ولی فقط یک پوند وچند پنس در جیبش پیدا نکرد .
هوگی مهربان با خودش فکر کرد وگفت :« این پیرمرد فقیر ،بیشتر از من به این پول نیاز دارد .» و جلوتر رفت و پول را در دست پیرمرد گذاشت .
پیرمرد با تعجب به هوگی نگاه کرد و لبخندی زد و گفت :«ممنونم مرد جوان ،ممنونم.»
در همان موقع ترور وارد اتاق شد و هوگی هم می خواست که به دیدن لورا برود و بخاطر پولی که به پیرمرد داده بود شرمنده بود .
هوگی آن روز را با لورا گذراند ولورا بعد از شنیدن ماجرا ،باعصبانیت گفت :«تو دیوانه ای! چرا فقط یک پوند دادی ؟».
فصل دوم
مدل بی نظیر
عصر شده بود ،حوالی ساعت یازده هوگی قدم زنان به کلوب رسید .هوگی دوستش آلن ترور را در اتاق سیگاری ها ،در حالی که در دستش نوشیدنی داشت دید.
هوگی پرسید :« بالاخره نقاشی پیرمرد را تمام کردی ؟»
ترور در جواب گفت :« اوه ،بله آن نقاشی تمام شده و قاب هم شده و آماده ی فروش است . مدل پیر به شما علاقمند شده است .و من مجبورم همه چیز درباره ی تو به او بگوییم برای اینکه او می خواهد بداند شما چه کسی هستید ؟و کجا زندگی می کنید ؟ ودر سال چقدر درآمد دارید ؟ »
هوگی با فریاد گفت :« آلن عزیز ! نمی خوام وقتی به خانه می روم او پشت در خانه ام باشد.اما مسلمه که شما با من شوخی می کنید . بیچاره پیرمرد مفلوک ! ای کاش می توانستم برایش کاری انجام دهم ،چقدر وحشتناکه شخصی این قدر بیچاره و مفلوک باشه . من چندتا کت بالااستفاده در خانه دارم ،به نظر تو آنها به درد او بخورد چون کت خودش پراز سوراخ بود.»
ترور گفت :« بله ، پیرمرد توی این کت کهنه خیلی با شکوه به نظر می رسید ،واقعا تمایل نداشتم ایشان را با لباسهای گران قیمت و نونقاشی کنم اما پشنهاد شما را به او خواهم گفت .» هوگی گفت :« شما هنرمندان هیچ احساسی ندارید !»
ترور در جواب هوگی گفت :« قلب یک نقاش در دستانش است .حالا از لورا برام بگو ، لورا حالش چطور بود ؟ پیرمرد علاقمند است که درباره لورا همه چیز را بداند .»
هوگی پرسید :« آیا شما همه چیز درمورد او به پیرمرد گفتید ؟.......»
ترور در جواب گفت :« خوب ،معلومه ! پیرمرد همه چیز دربارهی سرهنگ سنگدل ودل- دردهایش و لورای دوست داشتنی ،و همچنین ماجرای ده هزار پوند راهم می داند .»
هوگی در حالی که از خشم صورتش قرمز شده بود گفت :« تو درمورد مسائل خصوصی من با او صحبت کردی؟
ترور در پاسخ گفت :« پسر عزیزم ! تو می توانی با او در تماس باشی چون یکی از ثروتمندان اروپا است .او پول زیادی در بانک های اروپا دارد که می تونه کل لندن رابدون اینکه از اعتبار بانکی اش کم شود بخرد او ویلا هایی تو لندن ، پاریس ،برلین ، وین ،مسکو ،رم،مادرید و نیویورک دارد و همیشه از ظروف طلایی استفاده میکند.»
هوگی با صدای بلند فریاد زد وگفت :« منظورت چیه؟»
ترور گفت :« دیروز پیرمردی راکه در خانه ی من دیدید آقای بارون هاسبرگ بود او یکی از بهترین دوستان من است تابلوهای زیادی از من خریده است و یک ماه پیش از من خواست که او را در لباس گدا ، نقاشی کنم . من واقعا نمی دانم چرا. او یک میلیونر است ، وقتی کسی میلیونر است شما سوالی از او نپرسید .اما من باید اعتراف کنم که او در لباس گدا خیلی بی نظیر به نظر می رسید . یا بهت بگم آن لباس های کهنه و مندرسی که او پوشیده بود همان لباس هایی بود که سالیان پیش من از اسپانیا خریده بودم .»
هوگی فریاد زد وگفت :« بارون هاسبرگ ! اوه خدای من ، او مرا کودن فرض می کند چون من به او یک پوند دادم !او روی صندلی با آن چهره ی غمگین نشست .»
ترور خندید وگفت :« تو به او یک پوند دادی! شما نگران نباش او آن پول رابه تو برمی –گرداند ،چون او یک کارگزار بانک است ،تو باید این و بدونی .»
هوگی با عصبانیت گفت :« چرا تو به من نگفتی او یک میلیونر است ؟»
ترور جواب داد:« اولش فکر نکردم که تو بخواهی به او صدقه بدهی . ولی انتظار داشتم اگه مدل من یک خانم زیبایی بود تو می خواستی او را ببوسی . ولی تو با مهربانی به او یک پوند دادی - خیلی عجیبی ! من مطمئن نبودم ، وقتی شما خونه ی من رسیدید آن کار را انجام بدهی . بارون رازهای کوچک را دوست دارد . بنابراین فکرکنم بهتر بود که او را در اون لباس های مبدل به تو معرفی نکردم . »
هوگی در جواب گفت :« مطمئنم او مرا واقعا یک احمق و کودن فرض می کند !»
ترور جواب داد:« نه ، تو در اشتباه هستی ، وقتی او خانه یمرا ترک می کرد خیلی راضی به نظر می رسید ،او نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد .آن لحظه نمی توانستم حدس بزنم چرا او می خواست هر چیزی را در مورد تو بداند ،ولی حالا می فهمم چرا او به تو علاقمند شده است .او پول تو را بانک می گذارد و هر شش ماه یک بار سودش را برایت می پردازد. همچنین داستانی برای تعریف کردن بعد از شام داریم .»
هوگی گفت :« عزیزم ! آلن من حالم خوب نیست ، به خانه می روم . لطفا درباره ی این موضوع با کسی صحبت نکن . اگه دوستانمان در این باره چیزی بفهمند من دیگه نمی توانم به این کلوب بیاییم . »
ترورخندید و گفت :« یک لحظه صبر کن فرار نکن ، فکر کنم دادن یک پوند به فردی که تو فکر می کردی گدا است برات اعتبار آورده است »، اما هوگی قدم زنان بطرف خانه اش رفت و خیلی ناراحت و غمگین بود.
صبح روز بعد ، وقتی هوگی در حال خوردن صبحانه بود ، در اتاقش زده شد و پیش خدمت وارد اتاق شد و برای هوگی کارتی را آورد هوگی آن را با علاقه و اشتیاق خواند . هوگی با خودش فکر کرد ، اوه خدای من ! مطمئنم بارون از من می خواهد بخاطر کاری که دیروز انجام داده ام معذرت خواهی بکنم .او از پیش خدمت خواست که آقای نادین -یک فرد باشخصیت با عینک و مو های خاکستری بود- به اتاق راهنمایی کند . آقای نادین با تن صدای ملایم ومهربانی پرسید :« آیا شما آقای ارسکین هستید؟» هوگی جواب داد :« من از طرف آقای بارون هاسبرگ آمدهام و جلوتر رفت وبارون .......
هوگی یک دفعه حرف نادین را قطع کرد و گفت :« لطفا عذر خواهی مرا بخاطر اتفاق دیروز به آقای بارون برسانید »، واز شرمندگی صورتش سرخ شده بود .
آن آقای متشخص با لبخند گفت :« آقای بارون از من خواستند که این نامه را را برای شمه بیاورم ،و پاکت نامه را جیبش بیرون آورد و به دست آقای هوگی داد
روی پاکت نامه نوشته شده بود کارت دعوت عروسی ،هوگی ارسکین و لورا مرتون از طرف پیرمرد گدا .» و داخل پاکت یک چک ده هزار پوندی بود .
زمانی که هوگی با لورا عروسی می کرد آلن ترور که ساق دوش داماد بود و بارون هاسبرگ سخنرانی با شکوهی کرد ووقتی سخنرانی بارون تمام شد رفت که بنیشیند آلن ترور با لبخند به هوگی گفت :« این روز ها شما نمی توانید یک مدل میلیونر پیدا کنید . اما میلیونر ها مهربان هستند .»
نظرات