مد و مدگرایی
- توضیحات
-
منتشر شده در چهارشنبه, 30 ارديبهشت 1394 11:54
-
نوشته شده توسط حجت مداحی شاهخالی
-
بازدید: 3105
- مد چیست ؟
طبق نظریه "جرج سیمل"، مد همان تغییر غیر متمرکز جنبه های فرهنگی زندگی است و از یک تنش اساسی و پایه ای در وضعیت اجتماعی انسان ها ناشی می شود.
از یک طرف هر کدام از ما تمایل داریم از دیگران تقلید کنیم و از طرف دیگر دوست داریم نسب به دیگران متفاوت باشیم. طبیعی است که بعضی از مابیشتر تمایل داریم از دیگران تقلید کنیم و در اصل به متحد الشکل شدن و یا وفق دادن خود با دیگران اهمیت زیادی می دهیم در حالی که بعضی دیگر دوست دارند از بقیه افراد متمایز باشند و به عبارتی مایلند با دیگران تطابق نداشته و مجزا از سایرین به حساب بیایند.
- آدم های برتر یا از همه بهتران
گروه هدف و کسانی که از مد نان می خورند اقشاری از جامعه هستند که بیشتر در چشم هستند. این کار دو دلیل دارد اول این که گروه های پایین جامعه چندان نمی توانند از مد پیروی کنند، دوم این که گروههای طبقاتی ثروتمند جزو افرادی هستند که همیشه اکثر چشم ها به آن ها دوخته شده و همه می خواهند شبیه آن ها باشند. به عبارتی مد در ابتدا برای گروه های برتر اجتماعی در نظر گرفته می شود تا مابقی افراد ازآن ها تقلید کنند و در این میان افرادی که در این کار فعالیت می کنند در آمد کسب کنند. یکی از معایب مد دقیقاً از همین مسأله ناشی می شود زیرا مد باعث ایجاد طبقه بندی غیرمنطقی و نا معقول جامعه می شود.
- آگاهی و شناخت از تأثیرات خوب و بد مد
گروهی از افراد با خلق روش ها و یا راهکارهای جدید و معین فرهنگی می خواهند خود را ازدیگران متمایز کنند و دیگران را وادار کنند که آن ها را تحسین کرده و به حال آن ها غبطه بخورند. مد فقط به لباس محدود نمی شود و گستره ای طبیعی از رفتارها را در بر می گیرد. طرز نشستن، طرز صحبت کردن و راه رفتن، مدل مو، فرم چیدن وسایل منزل، نوع و جنس ظروف و ... آیا تا به حال فکر کرده اید چرا گروهی از افراد همیشه می خواهند به این ترتیب متمایز باشند؟ همانطور که گفتیم متفاوت بودن از خصوصیات انسان هاست. معمولاً وقتی این تمایز ریشه عمیقی در افکار و عواطف انسان ها داشته باشد کاملا پسندیده است.
- نتیجه پیروی دائمی و بدون تعقل از پدیده مد
پیروی دائمی و بدون تعقل از پدیده مد آشفتگی ذهنی شدیدی به دنبال دارد. فرد تا مدت ها در پی کسب آن است و بعد از رسیدن به آن برایش کهنه می شود و با توجه به پدیدۀ جدید ارائه شده دوباره دست به کار می شود تا آن را به دست بیاورد. عمدۀ وقت، هزینه و تفکر او صرف این موضوع می شود. جالب آن است که بسیاری از افراد مد جدید پیشنهادی را اصلاً دوست ندارند و فقط برای این که از قافله عقب نمانند آن را می پذیرند!
نکته مهم دیگر آن است که تفاوت فرهنگ ها و جوامع در این مسأله درنظر گرفته نمی شود به عبارتی جریان مد با ساختاری یکسان در جوامع مختلف وارد شده و تفاوتی نمی کند بلکه نحوه گسترش آن متفاوت است. مسلماً در بعضی فرهنگ ها و جوامع بعضی جریانات مد قابل قبول نیست و افرادی که از آن پیروی می کنند ناچارند علاوه بر صرف وقت و هزینه گزاف با افراد جامعه خود نیز در بیفتند.
در اصل فردی که کاملاً از مد پیروی می کند تصور می کند در محیط زندگی خود از دیگران متمایز است امامسأله این است که ردۀ اجتماعی حقیقی او هنوز با توجه به تمامی ابعاد زندگی اجتماعی تعیین می شود نه مد. این مسأله را خود فرد هم می داند و به همین دلیل مدام در تلاش است که خود را نشان دهد اما نحوۀ مطرح کردن او کاملاً ابتدایی، ظاهری و سطحی است درنتیجه ماندگاری لازم را ندارد.
- در مواجهه با مد جدید چه باید کرد ؟
در مورد مد معمولاً قضاوت های عجولانه ای صورت می گیرد که صحیح نیست. دراصل، ماهیت وجود مد و تغییر و تنوع اصلاً اشتباه نیست. خداوند حس زیبایی دوستی را در سرشت ما قرار داده است بنابراین تمامی خصوصیات ذاتی انسان ها ماهیت خوبی دارند و استفاده ناصحیح از این خصوصیات است که جلوۀ بدی پیدا می کند. به طور مثال ثروت و تمکن مالی از نظر ثروت و نحوه صرف آن بسیار مهم است اگر برای مصارف پیش پا افتاده خرج شود عملاً هدر دادن نعمتی است که به انسان تعلق گرفته و اگر صحیح به کار رود ما را در رسیدن به اهداف بزرگ تر کمک خواهد کرد.
- بنیانگذار مد در دنیا کیست ؟
اما اولین بار چه کسی به مدد خلاقیت خود یک پوشش را در قسمتی از دنیا مد کرد و به عبارتی بنیان گذار فشن در دنیا کیست؟
از معدود تصاویر منتسب زریاب بنیانگذار مد در دنیاست.
ابولحسن علی بن نافع، ملقب به “زریاب” و معروف به(بصری)
برخلاف تصورات و بر خلاف آنکه بسیاری مد را زائیده تفکر غربی می دانند آنچانچه در تاریخ جهان ثبت شده است یک ایرانی کرد به نام أبو الحسن علی ابن نافع مشهور به زریاب(به گویش کردی:زیوریاب و انگلیسی: (Ziryab)نوعی از پوشش را در گوشه ای از دنیا(اسپانیا) بواقع مد کرد.
مدرنیسم از جمله مفاهیمی است که در فرهنگ عمومی و اجتماعی ما تعاریف مشخص قابل ارائه و جا افتاده ای ندارد. بعضی ها مدرنیسم را در ردیف الحاد و بی دینی قرار می دهند و گروهی آن را همان صنعتی شدن یا علمی شدن می دانند و برخی هم آن را مساوی غرب گرایی و سکولاریسم معنا می کنند. در حرکت به سوی تکنولوژی مدرنیسم معادل توسعه در نظر گرفته می شود.
مدرنیته همچون متنی است که به صور مختلف می توان آن را قرائت کرد. حتی در اروپا سه سنت انگلیسی، فرانسوی و آلمانی به سه گونه متفاوت مدرنیته و منطق درونی و مفاهیم کلیدی آن را مورد برسی و بحث قرار می دهند. به گونه ای که از آن به عنوان معضل مدرنیته یاد می شود. معادل فارسی که برای اصطلاح مدرنیته به کار برده می شود، تجدد است.
دو اصطلاح مدرنیته و مدرنیسم گاهی به صورت مترادف به کار برده می شوند، ولی معمولا میان آنها تفاوت و تمایز قائل می شوند. مدرنیته در نقطه ای خود را از مدرنیسم جدا می کند. شاید بتوان گفت مدرنیسم بیشتر نو شدن و تحول در اقتصاد تکنولوژی و جوانب دیگر جامعه را در نظر دارد، حال آن که مدرنیته نه فقط نوگرایی، بلکه دریافت ذهنی نو از جهان هستی، زمان و تحول تاریخی است.
بنابراین اگر مدرنیسم نمودهای بیرونی تمدن غرب است، مدرنیته عناصر درونی، فکری و فلسفی است. اگر مدرنیسم معادل نو شدن تلقی شود، منظور نو شدنی است که از رنسانس به این سو در جامعه غرب آغاز و مراحل گوناگون را پشت سر گذاشته که محصول آن تمدن کنونی غرب است. بدین گونه منظور از آن گرایش و تمایل به نو شدنی است که در جامعه غرب تحقق یافته است.
- جهانی شدن و غرب : مدرنیته بزرگ شده
همان نسبتی را که دوره مدرنیته با غرب داشت، به نوعی جهانی شدن با غرب پیدا کرده است. در واقع "غرب بعنوان زادگاه مدرنیته و جهانی شدن" تلقی می شود. این نسبت امکان بسیار گسترده ای را برای غرب فراهم می کند و به لحاظ زیر ساخت های معرفتی و فلسفی، ظرفیت توسعه و بزرگ شدن بیشتر غرب را در درون خود نهفته دارد. لازم است در اینجا اشاره اجمالی به مفهوم مدرنیته داشته باشیم و نسبت آن را با جهانی شدن مورد بررسی قرار دهیم.
مدرنیته یا دوره نوسازی، دوره تغییر "ایده ها" و "ارزشها" تلقی شده است که پیوند نزدیکی با دوره روشنگری اروپا دارد و بعنوان مجموعه ای از نهادها، تکنولوژی ها، اعمال و سیاست ها اروپائی که منجر به ورود به ساختارهای جدید اجتماعی، اقتصادی و سیاسی شده است، تعریف گردیده است. البته اینکه آغاز مدرنیته چه زمانی بوده است، اتفاق نظر قطعی وجود ندارد و بقول بومن(13) (1991)همینکه وارد بحث تاریخی مدرنیته می شویم، اصل مفاهیم مدرنیته گرفتار یک ابهام جدی می شود.
بوجود آمدن مدرنیته را محصول چهار توسعه می دانند :
1)جایگزینی نسبی ارزش های انسانی مثل آزادی، برابری، فردگرائی بجای "دین کلیسائی" که این دیدگاه به نوعی انسان محوری را در مسائل اجتماعی، مورد تاکید قرار می دهد.
2)ظهور و قوت گرفتن نهضت علمی و روش های علمی.
3)اعتقاد به عقل و عقلانیت و تاثیرات مدنی فرهنگ و تکنولوژی.
4)در نهایت اعتقاد به "پیشرفت". این مجموعه اعتقاد ها و ارزش ها در واقع منشاء ظهور نهادها و اشکال مختلف نظام های دموکراسی، نهادهای آموزشی و احزاب و نهضت های سیاسی و دولت-ملت ها در سراسر جهان شد.
در غرب چه اتفاقی افتاد که به ماحصل آن مدرنیته گفته می شود ؟
با توجه به اینکه مدرنیته ماهیت تاریخی دارد، مدرنیته یک مقطعی در تاریخ است که از 2600 سال پیش آغاز شده است، یعنی از شش تا هشت قرن قبل از میلاد شروع شده و تا به امروز ادامه دارد که مبنای آن هیچانگاری یا نیستانگاری ولایت الهی است.
مدرنیته ادواری نظیر قرون باستانی، قرون وسطایی، دوره رنسانس و ... را طی کرده است، دوره رنسانس از قرن 14 تا 16 میلادی آغاز است که بعد از آن تاریخ غرب مدرن در ذیل ماهیت مدرنیته مطرح میشود.
استفاده از قوانین طبیعت برای سلطه بیشتر
کشف قاره آمریکا منجر شد که نگاه بومی و محلی اروپاییان به نگاه جهانی تبدیل شود، در فاصله زمانی 1400 تا 1600 میلادی جمعیت اروپا دو برابر شد، همچنین در این مقطع شاهد حضور دانشمندانی مطرح هستیم که سر جنبان و سر سلسله آنها «دکارت» است که اعتقاد داشت در طبیعت قوانین ثابتی وجود دارد که قابل کشف است و هر چقدر انسان بتواند این قوانین را بشناسد، بهتر میتواند بر طبیعت تسلط یابد.
صاحبنظران معتقدند مدرنیته دچار خطا و اشتباهات زیادی شده است، خطای مدرنیته خودبنیادی است که انسان خودش را در جایی قرار میدهد که جایگاه او نیست و آن جایگاه خدایی است.
دومین خطا سکولاریسم خاص مدرن است که از ویژگی آن سرمایهسالاری است که انسان را به قدرت طلبی و لذت طلبی نامشروع و نامحدود سوق میدهد.
خطای دیگر مدرنیته عدم اخلاق معنوی گرا در اندیشههای اوست، اتفاقی که در قرن مدرن میافتد این است که انسانی را با مشخصههایی میآفریند که تنها خودش را سودآور میبیند، در نتیجه گرفتار از خودبیگانگی میشود، با جامعهای روبرو میشویم که روابط انسانی در آن بسیار سرد و فاصله طبقاتی ایجاد شده است.
من معتقدم نیستم که مدرنیته یک پروژه بوده است، بلکه همانطور که گفتم یک ماهیت تاریخی دارد که تاریخ غرب بر اساس یک نوع نیستانگاری تأسیس شده که در مسیر خود ولایت دینی و الهی را نفی میکند، غرب مدرن انتهای این نیستانگاری است، بنابراین بحث بر سر این نیست که مدرنیته به انسان اختیار میدهد و دین نمیدهد بلکه انسان زمانی میتواند انتخاب درستی داشته باشد که مبنا و معیارش مشخص باشد.