شنبه, 03 آذر 1403

 



بخشی از داستانهای شرلوک هلمز

11 copy copy copy copy copy copy copy copy copy

                                     درجستجوی جواب  

3 copy copy                                     

پنج و نیم بود که هلمز بازگشت . مردی بشاش با روحیه ای مشتاق ، روحیه ای که بر هولناک ترین تنشهای غم انگیز غلبه می کرد .

درحالیکه فنجان چایی را که برایش ریخته بودم برمی داشت گفت: در این قضیه هیچ سری جود ندارد . وقایع نشانگر  این است که باید توضیح را پذیرفت .

چیه تقریبأ حلش کردی؟

خب باید آن را مورد بررسی قرار دهیم . واقعیت وسوسه انگیزی را یافته ام. بهر حال خیلی اغواگر است . جزيیات گفته خواهد شد . با مراجعه به فایلهای گذشته تایمز فهمیدم که ماژور شالتو از آپرنرورد ، انتهای خیابان

سی وچهارم اینقنتری بمبيی ، در بیست و هشتم آوریل 1882 در گذشته است .

ممکن است که من خیلی خنگ باشم هلمز،ولی موفق به دیدن  چیزی که او ارائه  میداد نشدم .

نه ! من رو به تعجب انداختی . این رو نگاه کن . تنها کسی که ماژور شالتو را در لندن ملاقات کرده ، کاپیتان مورستان ناپدید شده. شالتو از شنیدن اینکه او در لندن است امتناع می کرد . چهار روز بعد شالتو فوت کرد  .

در همان هفته ایی که دختر کاپیتان مرستان درگذشت هدیه با ارزشی که هر سال برای او فرستاده میشد رسید و

امسال این هدیه به شکل یک نامه بود که او را به عنوان زنی گناهکارخطاب می کرد .به چه خطایی می توان اشاره کرد.جز محرومیت از پدر ؟ و چرا این هدایا می بایست  بلافاصله پس از مرگ شالتو فرستاده شود ! جز اینکه وارث شالتو چیزهایی از این موضوع بداند وبخواهد ضرری وارد کند ؟

 شما فرضیه هایی دارید که بالاخره به واقعیت منتهی خواهند شد .

ولی چه  خسارتی عجیب و غریب تر اینکه چگونه بوجود آمده است! چرا هم اکنون باید چنین نامه ایی بنویسد . بیش از شش سال قبل ؟

 دوباره ، نامه بیانگر حقانیت اوست . چه حقی میتواند داشته باشد ؟ فکر کرد.

هنوز پدرش زنده است . همانطور که میدانید او دیگر هیچ حقی ندارد .

شروک هلمز فکورانه گفت : دشواریهایی وجود دارد ، واقعاٌ ، سختیهایی وجود دارد . اما ماموریت امشب ما همه این موارد را حل خواهد کرد . اوه ، اتومبیلی که دوشیزه مرستان در آن است اینجاست. آماده اید ؟ پس بهتر است برویم پایین ، چون وقت زیادی نداریم.

کلاه و سنگین ترین عصایم را برداشتم . ولی دیدم که هلمز هفت تیرش را از روی دراور برداشت و داخل جیبش گذاشت . واضح بود بر این باور است که امشب کارمون خطرناک است.

دوشیزه مرستان خود را لای شنل سیاهی پوشانده بود و صورت حساسش خونسرد ولی رنگ پریده بود . بیش از یک زن وانمود میکرد ،ای کاش در این امر خطیر آنقدر احساس تشویش نمیکرد، بمحض اینکه ما شروع کردیم.با این وجود خودش را خوب کنترل کرد وبا آمادگی به سوالات اضافی هم  که شرلوک هلمز از وی پرسید پاسخ داد.

او گفت : شالتو دوست مخصوص پدرم بود . نامه هایش پر از گوشه و کنایه به مافوق خود بود . او و پدر در واحد نظامی سپاه جزایر آندامن خدمت میکردند . طوریکه مدت زیادی را با هم گذراندند . ضمناً...برگه عجیب غریبی در کشوی میزپدر پیدا شده که هیچ کس ازاون سر در نمی آورد . گمان نمی کنم بی اهمیت باشد . فکر کردم ،اون رو ببینید و روش تأملی  کنید بهتر است . آوردمش ، اینجاست .

هلمز برگه را با دقت باز کرده و روی زانویش صاف نمود و با عینکش همه آن رابطور منظم بررسی کرد .

او اشاره کرد که :این برگه تولید بومی هند است . و گهگاهی روی بوردی سنجاق شده است . شکل هندسی فوق بیانگر  قسمتی ازنقشه ساختمانی وسیع با سالنها ،سرسراها و راه روهای بیشمار  است .  صلیب کوچکی با جوهر قرمز یک ضرب کشیده شده و با مدادی کم رنگ از بالا سمت چپ 3.37" نوشته شده است .

در حاشیه سمت چپ  با خطه عجیب غریبی و به درشتی چهار نفر با نام های ژانتان اسحال ، ماهمت سینگ ، عبدالله خان-دوست اکبر آن را امضا کرده بودند . نه ،باید اعتراف کنم که چگونگی ارتباطش با این موضوع را نمی فهمم . از قرار معلوم هنوز مدرکی با ارزش است . با دقت لای کتاب جیبی نگهداشته شده زیرایک طرف برگه به تمیزی طرف دیگرش است . وقتی پیدایش کردم لای کتاب جیبی بود .

دوشیزه مرستان با دقت از این نگهداری کنید زیرا برای ما کارساز است . گمان می کنم این موضوع خیلی عمیق

تر و زیرکانه تر از آن چیزی که اول تصورمی کردم ، طراحی شده..باید افکارم را مرور کنم .

به عقب تاکسی لم داد ، می توانستم پیشانی اخمو و چشمانش را ببینم ، در فکر فرو رفته بود . من و دوشیزه مرستان به آهستگی درباره مأموریت فعلی و نتیجه آن صحبت میکردیم ولی رفیقمون معلومات نفوذناپذیرش را تا پایان سفر نگهداری خواهد کرد . 

نويسنده : پانته آ خورسند

این کاربر 1 مطلب منتشر شده دارد.

به منظور درج نظر برای این مطلب، با نام کاربری و رمز عبور خود، وارد سایت شوید.