This story is about the Clarkson family who lived in the country near Cambridge.
این داستان در باره خانواده کلارکسون است که در یک کشور نزدیک کمبریج زندگی میکنند
This house is big with a lot of gardens. Molly is their mother and she had 3
این خونه خیلی بزرگی است با باغچه های زیاد. مالی مادر است و 3 تا
children. Jackie, Diana, Roger. Diana was 20 years old and the youngest in the
فرزند دارد. دایانا،راجر و جکی. دایانا 20 ساله است و کوچکترین عضو خانواده
family. She lives in Londan and she wants to be a singer. Roger lives in Londan in
او در لندن زندگی میکند و میخواهد یک خواننده شود. راجر هم در لندن زندگی میکند
an expensive house. Jackie lives with her mother at their home.
در یک خانه گران قیمت. جکی با مادرش در خانه خودشان زرندگی میکند
At the weekend they’d going to have a party so Molly asked Jackie to prepare
اخر هفته قرار است که یک مهمانی برگزار شود و مالی از جکی خواست تا همه چیز
everything . Albert was invited too. Albert is Molly sisters husband. Diana called
را اماده کند. البرت هم دعوت شده بود. البرت شوهر خواهر مالی است. دایانا زنگ زد
and asked for the money for the tickets.
و درخواست پول کرد برای بلیط های برگشت.
The weekend arrived and it was Mollys 50th birthday. She wore nice dress.
اخر هفته رسید. این جشن 50 تولد مالی بود. او یک پیراهن خیلی زیبا پوشیده بود
Everyone came and sat near the table except Annie. Annie was Mollys sister.she
همه امدند و نزدیک میز نشستند به جز انی. انی خواهر مالی است . او
was sick so she stayed home.
مریض است. بنابراین در خانه ماند.
Middle of the party, Jackie talked about Peter Hobbs. Peter was a guy who was
در بین مهمانی جکی درباره پیتر هابز صحبت کرد. پیتر کسی است که
working at their house but Molly wrote a letter to his office and he lost his job.
در خانه انها کار میکرد ولی مالی نامه ای به محل کار او نوشت و او شغلش را از دست داد.
He told Jackie that he will kill Molly.
او به جکی گفته بود که مالی را خواهد کشت.
When Albert talked about Annie, Molly did not said anything. Mr. Briggs was a
وقتی البرت درباره انی صحبت کرد انی هیچ چیزی نگفت. اقای بریگز
man who wanted half of their garden and yard but Molly hates him. When they
کسی است که نصف باغ انها را میخواهد بخرد ول مالی از او متنفر است. وقتی انها
talked about him Molly got angry and said to everyone that they love her for
دارباره او صحبت کردند مالی عصبانی شد و به همه گفت که او را به خاطر
her money and no one thinks about her. So she left the room went up stair to
پولش دوست دارند و به او فکر نمیکنند. اتاق را ترک کرد و به بالا رفت
her bedroom.
به اتاق خوابش.
Tomorrow the house was so quiet.
فردا خانه خیلی ساکت بود.
Roger was in his bedroom that suddenly he heard that Diana was shouting.he
راجر در اتاقش بود که ناگهان صدای فریاد دایانا را شنید. او
opened the door, Diana’s face was white. She said that their mother is dead.
در را باز کرد . رنگ دایانا پریده بود و گفت که مادرشان مرده است.
Diana called Dr. Pratt. She cried a lot and fought with her brother. She left the
دایانا به دکتر پرات زنگ زد و با برادرش هم دعوا کرد. او خانه را
home with dogs.
ترک کرد و با سگ هایش بیرون رفت .
Doctor came but he was sure that something was not true. Molly was not ill so
دکتر امد ولی او مطمئن بود که یک چیزی درست نیست . مالی مریض نبود پس
he called police to understood what was wrong. Beside he told Rogger that
او به پلیس زنگ زد تا بفهمد چه چیزی شده است. او به راجر گفت که
Molly was using sleeping tablets.
مادرش قرص های خواب استفاده میکرد.
Police came. 2 detective went home and asked everyone to tell them everything
پلیس امد . دوتا کاراگاه به خانه امدند و از انها خواستند که
which is helpful so they decide to talk one by one. They said that someone put
هرچیزی را که میتواند به انها کمک کند را به انها بگوید. اناها گفتند که
sleeping drugs on Mollys coffee.
کسی در قهوه مالی داروی خواب اور ریخته است.
First they talked with uncle Albert. They asked him to say everything about last
اول با عمو البرت صحبت کردند. از او خواستند تا همه چیز را درباره دیشب بگوید
night and he did. He said he needed money for Annie. He said middle of the
و او هم گفت. او گفت که برای مریضی همسرش نیاز به پول دارد. او گفت که نیمه های شب
night he heard that someone was going down stair. Albert left the room.
شنیده است که کسی به طبقه پایین می رفت. البرت اتاق را ترک کرد.
Jackie went to room. They asked her the same questions . but when detective
جکی به اتاق رفت. از او هم همان سوالات پرسیده شد. ولی وقتی کاراگاه
asked her if she needs money she said NO…! then he told about Hobbs she
از او پرسید که ایا او نیاز به پول دارد او گفت نه...! بعد درباره هابز گفتند که جکی
became angry and she left the room too.
عصبانی شد و اتاق را ترک کرد.
Roger went to the room. At first he was afraid and said he did not killed his
راجر وارد اتاق شد. اول او ترسیده بود و گفت که مادرش را نکشته است
mother. Police said about the empty bottle of drug on Diana room so the next
پلیس درباره قوطی خالی دارو ها گفت که در اتاق دایانا پیدا شده است پس نفر بعدی
one was Diana. Detective asked his friend to go to Roggers office and ask some
دایانا بود. کاراگاه از دوستش خواست که به دفتر راجر برود و سوالاتی
questions about his money and so on …. .
درباره پول او و غیره بپرسد.
Diana came. She said she did not liked her mother beacouse she killed her
دایانا امد . او گفت که مادرش را دوست نداشت زیرا فکر میکرد که مادرش
father at accident. She said that everyone wanted Molly to die. Albert needed
پدرش را در تصادف کشته است. او گفت که همه دوست داشتن که مالی بمیرد. البرت به پول نیاز داشت
money for his wife and his brother needs money for his job and Jackie loved a
بری همسرش و همچنین برادرش برای شغلش و جکی هم
boy. He was gardener but Molly said no. when they said they found empty
پسری را دوست داشت که او باغبان بود ولی مادرش گفت نه. وقتی گفتند که قوطی خالی
bottle on her room , became angry and left the room.
دارو را دراتاقش پیدا کرده اند او عصبانی شد و اتاق را ترک کرد
They went to see Peter. They saw him and asked him then why he was there
اناها رفتند تا پیتر را ببینند . او را دیدند و از او پرسیدند که چرا دیشب
last night? He said that Jackie asked him to go to talk with Roger. When he was
انجا بوده است؟ او گفت که جکی از او خواسته است تا با برادرش راجر صحبت کند. وقتی او
there Mr. Briggs came too.
انجا بود اقای بریگز هم امد
He said he wanted kill Molly… police asked about drug and he said that he
او گفت که دوست داشت مالی را بکشد. پلیس از او درباره دارو ها پرسید و او گفت
bought them from village.
که انها را از مزرعه خریده است
They went to see Tom Briggs too. They told him about Molly. He did not know.
انها رفتند تا تام بریگز را هم ببینند. اناها به او درباره مالی گفتند. او نمیدانست
He said he was there to ask them to sell the half of the garden. Detective found
او گفت انجا بود تا از انها بخواهد نصف باغ هایشان را به او بفروشند. کاراگاه
a picture of young lady on table but Tom said it was for a long time ago.
عکس یک بانوی جوان را روی میز پیدا کرد و تام گفت که برای خیلی وقت پیش است.
Detective went to Clarkson family house. He knew the true story. He knew that
کاراگاه به خانه کلارکسون برگشت. او حقیقت را میدانست. او میدانست که
Albert was selling his house and also Rogger too. He lost his job so he needed
البرت خانه اش را به فروش گذاشته است. راجر هم شغلش را از دست داده و به
money. Diana always said to her mother that she killed her father and forced
پول نیاز دارد. دایانا هم به مادرش میگفت که پدرش را کشته است و او را مجبور میکرد
Molly to gave her money.
به او پول بدهد.
He looked at Jackie … he said to Jackie that she lied. She said no and she
بهجکی نگاه کرد و به او گفت که دارد دروغ میگوید . او گفت نه و او
mentioned that empty box of drug on Dianas bag. Detective told her that they
به جعبه هایی دارو که در کیف دایانا بود اشاره کرد. کاراگاه گفت که انها
did not tell her it was in her bag so how she knew?
به او نگفته بودند که در کیف دایانا است پس او چطور میدانست؟؟؟!!!!!
They understood that Jackie loved Tom. Last year they saw each other and set a
انها فهمیدند که جکی عاشق تام بوده است. سال قبل انها همدیگر را دیدند
plan to earn money. So Jackie killed her mother.
و نقشه ای کشیدند تا پول به دست بیاورند. پس جکی مادرش را کشت.
They took her to car…. جکی را به داخل ماشین بردند
THE END
پایان