Time Lyrics ( Mason, Waters, Wright, Gilmour)
The Dark Side of The Moon
Ticking away the moments that make up a dull day
You fritter and waste the hours in an offhand way.
Kicking around on a piece of ground in your home town
Waiting for someone or something to show you the way.
Tired of lying in the sunshine staying home to watch the rain.
You are young and life is long and there is time to kill today.
And then one day you find ten years have got behind you.
No one told you when to run, you missed the starting gun.
So you run and you run to catch up with the sun but it's sinking
Racing around to come up behind you again.
The sun is the same in a relative way but you're older,
Shorter of breath and one day closer to death.
Every year is getting shorter never seem to find the time.
Plans that either come to naught or half a page of scribbled lines
Hanging on in quiet desperation is the English way
The time is gone, the song is over,
Thought I'd something more to say.
Green is the Colour (Waters)
Heavy hung the canopy of blue
Shade my eyes and I can see you
White is the light that shines through the dress that you wore
She lay in the shadow of the wave
Hazy were the visions of her playing
Sunlight on her eyes but moonshine made her cry ev'ry time
Green is the colour of her kind
Quickness of the eye deceives the mind
Envy is the bond between the hopeful and the damned
Coming Back to Life (Wright, gilmure)
Where were you when I was burned and broken
While the days slipped by from my window watching
And where were you when I was hurt and I was helpless
'Cause the things you say and the things you do surround me
While you were hanging yourself on someone else's words
Dying to believe in what you heard
I was staring straight into the shining sun
Lost in thought and lost in time
While the seeds of life and the seeds of change were planted
Outside the rain fell dark and slow
While I pondered on this dangerous but irresistible pastime
I took a heavenly ride through our silence
I knew the moment had arrived
For killing the past and coming back to life
I took a heavenly ride through our silence
I knew the waiting had begun
And headed straight... into the shining sun
Burning Bridges (Wright, Waters)
Bridges burning gladly
Merging with the shadows,
Flickering between the lines.
Stolen moments floating softly on the air,
Borne on wings of fire and climbing higher.
Ancient bonds are breaking,
Moving on and changing sides.
Dreaming of a new day,
Cast aside the other way.
Magic visions stirring,
Kindled by and burning flames rise in her eyes.
The doorway stands ajar,
The walls that once were high.
Beyond the gilded cage,
Beyond the reach of ties.
The moment is at hand.
She breaks the golden band.
اگر
اگر قوئی بودم ، تا حالا رفته بودم
اگر قطاری بودم ،دیر می رسیدم
و اگر انسان خوبی بودم ،
بیشتر از آنچه که میتوانم با تو سخن میگفتم
اگرمیخوابیدم ، میتوانستم رویایی ببینم
اگر میترسیدم ، میتوانستم پنهان شوم
اگر روزی دیوانه شدم ، لطفا" سیمی به مغزم وصل نکن
اگر ماه بودم ، سرد و بی روح بودم
اگر کتابی بودم ، برایت خم میشدم
اگر انسان خوبی بودم ،
شاید احساس بین دوستان را درک میکردم
اگر تنها بودم ، شاید گریه میکردم
اگر باتوبودم ، شاید موفق میشدم
و اگر روزی دیوانه شدم ،
آیا باز هم اجازه ملحق شدن به بازیت را میدهی
اگر قوئی بودم ، تا حالا رفته بودم
اگر قطاری بودم ، دوباره دیر میرسیدم
اگر انسان خوبی بودم ،
بیشتر از آنچه که میتوانم با تو سخن میگفتم
بازگشت به زندگی
کجا بودی آنگاه که سوختم وشکستم
هنگامی که نظاره گر اشتباهات گذشته ام هستم
و کجا بودی آنگاه که درمانده ورنجیده بودم
حرفهایی که میزنی وکارهایی که میکنی مرا احاطه کرده
هنگامی که به وعده های دیگران گوش میسپردی وپیش میرفتی
و باور داشتی به آنچه که شنیده بودی
من خیره در زیر نور خورشید ایستاده بودم
گمشده در افکار و زمان
هنگامی که بذرزندگی و تحول را میکاشتند
باران ، سیاه وبه آرامی میبارید
هنگامی که به این وقت گذرانی خطرناک و وسوسه آور می اندیشم
از میان سکوتمان به سوی بهشت پرواز کردم
میدانستم که آن لحظه فرارسیده
فراموش کردن گذشته و بازگشت به زندگی
از میان سکوتمان به سوی بهشت پرواز کردم
میدانستم که انتظار شروع شده
و مستقیم به سمت خورشید درخشان راهی شدم
پل های سوزان
پلها با خوشحالی میسوزند ودر سایه ها محو میشوند
ودر میان خطوط سوسو میزنند
لحظاتي که ازدست میروند به آرامی در هوا شناورند
بر بال های آتش زاده میشوند ورو به بالا میروند
عهدهای قدیمی میشکنند
حرکت میکنند وتغییر جهت میدهند
رویایی درروز نو، به سمتی دگر روانه میشود
تصاویری جادویی حرکت میکنند
در چشمانش میسوزند ورو به بالا شعله ور میشوند
در نیمه باز است
روزگاری دیوارها بلندتر بودند
آنسوی قفس طلائی رنگ
ورای دسترسی به رابطه ها
زمان در دستان اوست
روبان طلائی را میبرد
زمان
لحظات يك روز ملال آور با تيك تاك ميگذرند
و تو با بي تدبيري ساعت ها را به هدر ميدهي
گردش در محله اي كوچك در شهر خود
منتظر كسي يا چيزي هستي تا راه را برايت نمايان كند
خسته از بودن در نور خورشيد ، ماندن در خانه براي نظاره باران
تو جوانی و زندگي طولاني ، هدر دادن امروز چه اهميتي دارد
ناگهان روزي به خود مي آيي كه ده سال را پشت سر گذاشته اي
صداي شليك شروع را نشنيدي و كسي هم زمان دويدن را نميگويد
همچنان ميدوي تا به خورشيد برسي اما دريغ که آن در حال غروب است
و گردشي ديگر تا دوباره از پشت سرت بالا بيايد
خورشيد در مسير هميشگي خود مي باشد اما تو پیرتر ميشوي
نفسهايت تندتر شده و يك روز به مرگ نزديكتر شده اي
هر سال كوتاه تر مي شود و هرگز به نظر نمي رسد فرصتي بيابي
نقشه هايي كه به هيچ مي رسند و يا تنها نيم صفحه اي از خطوط در هم
انتظار در نااميدي كامل به روش انگليسي ها
زمان به پايان رسيده ، شعرهم تمام شده
فكر مي كنم شايد حرف بيشتري براي گفتن داشته باشم .
سبز نوعی رنگ است
آسمان گنبد نیلگونش را گسترده
دستم روی چشمانم است ولی باز هم میتوانم ببینمت
از میان لباست نورسفیدی میدرخشید
او در سایه ای مواج دراز کشیده بود
نمایشی مبهم اجرا میکرد
چشمانش سرشار از نوربود ،امانور ماه اورا به گریه میانداخت
سبز رنگ اوست
ذهن فریب سرعت چشم را میخورد
حسادت پلی است میان امیدواران و نفرین شدگان
نظرات