1 - ارزش ویژه برند از دیدگاه مصرفکنندگان
ارزش ویژۀ برند ریشه در 4 رکن دارد:
وفاداری: ایجاد یک تعهد قوی در خرید مجدد یا نگهداری مجدد یک کالا یا خدمت به صورت همیشگی و علیرغم تأثیرات موقعیتی و اقدامات بازاریابی که باعث تغییر رفتار می گردد.
کیفیت ادراک شده: داوری و قضاوت مصرف کننده در خصوص ارجحیت و مزیت یک محصول، با توجه به هدفی که آن محصول داشته است و نسبت به سایر محصولات موجود در بازار.
آگاهی از برند: عبارت است از توانایی خریدار بالقوه جهت تشخیص و به خاطرآوردن اینکه یک برند عضوی از یک طبقه کالایی خاص است. آگاهی از برند همراه با تداعی زیاد برند باعث ایجاد یک تصویر مشخص از برند میگردد.
تداعی های ذهنی: تداعی برند هر چیز مرتبط با برند در ذهن است و می تواند شامل ذهنیت مصرف کننده، ویژگیهای محصول، موارد مصرف، تداعی های مربوط به سازمان، شخصیت برند و سمبل ها باشد.
وضوح متغیرهای تعریف شده، سهولت اندازه گیری متغیرها، گستردگی استفاده از مدل در مطالعات پژوهشی و تعداد دفعات بالای استفاده از پرسشنامه در کشورهای مختلف از جمله مهم ترین نقاط قوت مدل آکر می باشد.
2 - ( Customer Based Brand Equity (CBBE نظریه کلر
طبق مدل کلر ارزش ویژه برند، از دو عامل متأثر است:
الف) دانش خریداران پیرامون یک برند.
ب) پیوندهای مطلوب، قوی و منحصر بفردی که مصرف کنندگان با برند دارند.
مدل کلر، چهار گام را معرفی می کند که ارزش آن به سؤالات مشتری اشاره می کند و یک نردبان برند میسازد. هر گام به پشت سرگذاشتن موفق مرحله قبل بستگی دارد. این چهار گام شامل شش بلوک و تعدادی زیرمجموعه است. در هریک از این چهار گام، سؤالات زیر پاسخ داده می شود:
1) پرسش از شخصیت: شما چه کسی هستید؟
2) پرسش از مفهوم: شما چه چیزی هستید؟
3) پرسش از واکنش مشتری: نظر شما در مورد برند چیست؟
4) پرسش از ارتباطات: رابطۀ ما (خریداران) و شما (برند) کدام است؟
بارز بودن: عمق و عرض آگاهی از برند.
عملکرد: برند برای برآورده ساختن نیازهای عملیاتی مصرف کنندگان چه می کند؟
تصویر ذهنی: افراد درباره برند به طور خلاصه چطور فکر می کنند، بیش از آن که فکر کنند برند بطور واقعی چطور عمل میکند.
چهار بعد نامشهود مهم:
نوع مصرف کننده، شخصیت برند، تاریخچه و میراث، تجارب.
قضاوتها:
ارزیابی برند کلی توسط مشتری: مشتریان چگونه عملکرد و پیوندهای تصویری را برای شکل دهی انواع مختلف عقاید برند، ترکیب می کنند.
احساسات: پاسخهای احساسی مشتریان و عکس العمل آنها به برند.
می تواند سخت یا ملایم، مثبت یا منفی باشد.
می تواند به بازگشت مالی برند مربوط باشد.
هماهنگی: میزانی که مشتریان احساس می کنند با برند هماهنگ هستند.
- شدت یا عمق بستگی روانی که مشتریان با برند دارند.
- سطح فعالیتی که از وفاداری ناشی می شود
دانش از دیدگاه کلر:
دانش برند براساس دو جزء آن تعریف میشود: آگاهی از برند، که به یادآوری و شناخت برند توسط محصول گفته میشود، و تصویر برند، که به یک سری پیوندهایی گفته میشود که مصرفکننده در ذهن خود با برند ایجاد میکند.
الف) آگاهی از برند Brand Awareness
اولین بعد از دانش برند است که میزان در دسترس بودن برند در حافظه را نشان می دهد. این عامل به قدرت گره های ذهنی مشتری بستگی دارد که در توانایی تشخیص برند توسط مصرف کننده در شرایط مختلف مؤثر است. به بیان دیگر آگاهی از برند به احتمال بخاطرآوری آسان نام برند در ذهن مصرف کننده مرتبط است.
آگاهی از برند شامل دو بعد است:شناخت Recognition و یادآوری Recall.
1 - شناخت برند یعنی توانایی مصرفکننده در تأیید ظواهر قبلی برند وقتی که برند خاص را به عنوان یک نشانه میبیند. به عبارت دیگر شناخت برند نیازمند این است که مصرفکننده برندی را که قبلاً دیده یا شنیده به درستی تمیز دهد. شناخت برند هنگام تصمیمگیری در فروشگاه میتواند مهم باشد. در تصمیمگیریهایی با درگیری پائین، یک سطح حداقلی از آگاهی میتواند برای انتخاب محصول کافی باشد.
2 - یادآوری برند یعنی توانایی مصرفکننده در بازیابی برند هنگامی که با طبقه محصول، نیاز برآورده شده توسط طبقه محصول یا نشانههای دیگری مواجه میشود. به عبارت دیگر، یادآوری برند نیازمند این است که مصرفکننده به درستی محصول را از حافظه خود فرابخواند. خیلی مهم است که تنها عمق یادآوری (درصد افرادی که برند را میشناسند) اندازهگیری نشود، بلکه عرض آن (نشانههایی که منجر به یادآوری برند میشوند) نیز اندازهگیری شود. یک شروع خوب برای سنجش عرض برند، تفکر درباره این است که چه کسی، کی، کجا، و چگونه برند را میخرد یا استفاده میکند.
دیوید آکر یک مرحله را نیز به مراحل آگاهی اضافه میکند و آن را شامل سه مرحله میداند:
1 - Recognition: شناخت
2 - Recall: یادآوری
3 - Top of mine: وقتی برند اولین برندی باشد که در طبقه محصول به ذهن مشتری میرسد.
به طور کلی آگاهی را در دو دسته “aided” و “unaided” میتوان طبقهبندی کرد. آگاهیِ aided میزان آشنایی مصرفکننده با یک برند، هنگامی است که جزئی از یک برند به وی نشان داده می شود (به طور مثال لوگو) و یا نام برند برای وی خوانده می شود. آگاهیِ unaided بر ارتباط قویتری با برند دلالت دارد و به عنوان توانایی مصرفکننده در نام بردن از برند هنگامی که در مورد طبقه محصول از او سؤال میشود، مطرح می گردد.
ب) تصویر برند Brand Image
تصویر برند به عنوان ادراکاتی در مورد برند تعریف میشود که با پیوندهای ایجاد شده در حافظه مصرفکننده مرتبط است. پیوندهای برند گرههای اطلاعاتی است که با گرههای مربوط به برند در ذهن مشتری ارتباط پیدا کرده و حاوی مفهومی در مورد برند برای مشتری است.
3 - Brand Funnel
brand funnel نشان دهنده فرآیند سازگاری مشتری با برند از مرحله تشخیص یک برند تا تعهد به آن می باشد. مراحل منطق brand funnel به این صورت مطرح شدند: آگاهی از برند، تمایل به خرید برند، استفاده از برند کلی، تکرار مصرف، استفاده از برند بطور معمول و در نهایت تعهد به برند که در هر یک از این مراحل معمولاً تعداد مشتریان کمتر می شود که این مساله باید به درستی مدیریت شود تا حداقل ریزش مشتری در مراحل مختلف مشاهده شود. چرا که این مشتریان متعهد به برند هستند که به برند علاقمندند، از آن دفاع می کنند و برای ما سودآوری دارند. هر یک از مشتریانی که در مراحل مختلف از دست می دهیم به معنای از دست دادن درآمد و سودمان است.
اهداف و مزایای brand funnel به شرح زیر بیان می شود:
یک دیدگاه کلی درباره عملکرد برند ارائه می دهد.
بوسیله مخاطبان مختلف قابل دسترسی و فهم است.
عملکرد و سلامت برند را بطور مشخص نشان می دهد.
رویکرد یکپارچه ای را در بازارها ارائه می کند.
زبان مشترکی بین فعالیتهای مختلف ایجاد می کند.
4 - روش Interbrand
در روش اینتربرند، ارزش برند با ضرب درآمدهای متفرقه (differential earnings) در یک نرخ تنزیل (یاdiscount rate) محاسبه میشود. این نرخ تنزیل از کمی کردن فاکتورهایی، که طبق روش اینتربرند، قدرت برند را محاسبه میکند، بدست میآید. ریسکی بودن نرخ تنزیل از طریق مقیاس ترکیبی قدرت برند که از معیارها و وزنهای نسبی تشکیل شده، تعیین میگردد.
این محاسبه با یک میانگین وزنی از درآمدهای متفرقه گذشته قبل از بهره و مالیات (EBIT) در مورد سه سال گذشته (که با تفریق EBIT مربوط به محصولات بدون برند (از آن) بدست میآید) و حذف EBIT مربوط به فعالیتهای غیرمرتبط با شخصیت برند شروع میشود. غالباً عامل وزنی برای سال جاری عدد 3، برای سال گذشته عدد 2 و برای دو سال گذشته عدد 1 است. وقتی که میانگین وزنی EBIT تاریخی بزرگتر از EBIT پیش بینی شده برند برای سالهای آینده باشد، باید این اختلاف را به حساب آورد (کم کرد). سپس صرفه سرمایه (capital remuneration) و مالیات کسر میشود و درآمدهای متفرقه (differential earnings) بدست میآیند.
برای محاسبه کمی EBIT محصولات غیربرندی باید در نظر داشت که:
- یک محصول بدون برند به طور طبیعی حجم یا تقاضای ثابت محصول برندی را ندارد.
- برند از طریق ثبات تقاضا صرفه اقتصادی ایجاد میکند.
- محصول برنددار میتواند نسبت به همتای بدون برند خود به قیمت بالاتر فروخته شود.
برای محاسبه ضریب اعمال شده در درآمدهای متفرقه برند، اینتربرند «قدرت برند» را محاسبه میکند که ضریبی است (وزنی) که از 7 عامل تشکیل شده است. این هفت عامل در قسمتهای بعدی عنوان شده است. برای رتبهبندی هر عامل قدرت برند، لازم است تا برند، موقعیتش در بازار، فعالیتهای انجام شده در گذشته، برنامههای آتی، ریسک برند و غیره را به دقت مطالعه کرد.
علاوه براین، نقش برند در طبقه محصول یا خدمات برای تعیین درصد دریافتهای نامشهود مربوط به برند اندازهگیری میشود (RBI). برای مثال، اگر برند مسئول 78% از تقاضای مشتریان است، دریافتها در 78% ضرب میشوند. (تحلیل تقاضاست)
به طور کلی، روش ارزیابی اینتربرند شامل 5 گام است:
1 - بخشبندی Segmentation
2 - تحلیل مالی Financial Analysis
3 - تحلیل تقاضا Demand Analysis
4 - تحلیل قدرت برند Brand Strength Analysis
5 - محاسبه ارزش خالص فعلی Net Present Value Calculation