Someone Who Is Not Like Anyone 1966
I've had a dream that someone is coming
I've dreamt of a red star
and my eyes lids keep twitching
and my shoes keep snapping to attention
and may I go blind
if I'm lying
I've dreamt of that red star
when I wasn't asleep
Someone is coming
someone is coming
someone better
someone who is like no one
not like Father
not like Ensi
not like Yahya
not like Mother
and is like the person who he ought to be
and his height is greater than the trees
around the overseer's house
and his face is brighter
than the face of the mahdi
and he's not even afraid
Of Sayyed Javad's brother
who has gone
and put on a policeman's uniform
and he's not even afraid of Sayyed Javad himself
who owns all the rooms of our house
and his name just like Mother
says it at the beginning
and at the end of prayers
is either 'judge of judges
or 'need of needs'.
And with his eyes closed
he can recite
all the hard words
in the third grade book
and he can even take away a thousand
from twenty million without coming up short
and he can buy on credit
however much he needs
from Sayyed Javad's store
And he can do something
so that the neon Allah sign
which was as green as dawn
will shine again
in the sky above the Meftahiyan Mosque
O
how good bright light is
how good bright light is
and I want so much
for Yahya
to have a cart
and a small lantern
and I want so much
to sit on Yahya's cart
in the middle of the melons
and ride around Mohammadiyeh Square
O
how great it is to ride around the square
how great it is to sleep on the roof
how great going to Melli Park is,
how good going to test of Pepsi is
how wonderful Fardin's movies are
and how I like all good things
and I want so much
to pull Sayyed Javad's daughter's hair
why am I so small
that I can get lost on the streets
why doesn't my father
who isn't this small
and who doesn't get lost on the streets
do something so that the person
who has appeared in my dreams
will speed up his arrival
And the people in the slaughter-house
neighborhood
where even the earth in their gardens
is bloody
and even the water in their courtyard pools
is bloody
and even their shoe soles are bloody
why don't they do something
how lazy the winter sunshine is
I've swept the stairs to the roof
and I've washed the windows too
How come Father has to the dream
Only in his sleep
I've swept the stairs to the roof
and I've washed the windows too
Someone is coming
someone is coming
someone who in his heart is with us
in his breathing is with us
in his voice is with us
someone whose coming
can't be stopped
and handcuffed and thrown in jail
someone who's been born
under Yahya's old clothes
and day by day
grows bigger and bigger
someone from the rain
from the sound of rain splashing
from among the whispering petunias
someone is coming from the sky
at Tupkhaneh Square
on the night of the fireworks
to spread out the table cloth
and divide up the bread
and pass out the Pepsi
and divide up Melli Park
and pass out the whooping cough syrup
and pass out the slips on registration day
and give everybody hospital
waiting room numbers
and distribute the rubber boots
and pass out Fardin movie tickets
and give away Sayyed Javad's
daughter's dresses
and give away whatever doesn't sell
.and even give us our share
I've had a dream
کسی که مثل هیچکس نیست
من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
وپلک چشمم هی می پرد
وکفش هایم هی جفت می شوند
وکور شوم
اگردروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست.مثل پدر نیست.مثل
انسی نیست.مثل یحیی نیست.مثل مادر نیست
ومثل آن کسیست که باید باشد
وقدش از درخت های خانه ی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
و از برادرسیدجواد هم
که رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد
و از خود سید جواد هم که تمام اتاق های منزل ما مال
اوست نمی ترسد
واسمش آنچنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز صدایش می کند
یا قاضی القضات است
یا حاجت الحاجات است
و می تواند
تمام حرف های سخت کتاب کلاس سوم را
با چشم های بسته بخواند
و می تواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
و می تواند از مغازه ی سید جواد هر چقدر که لازم دارد
جنس نسیه بگیرد
و می تواند کاری کند که لامپ((الله))
که سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود.
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود
آخ...
چقدر روشنی خوب است
چقدر روشنی خوب است
و من چقدر دلم می خواهد
که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چقدر دلم می خواهد
که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ...
چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
چقدر باغ ملی رفتن خوب است
چقدر مزه ی پپسی خوب است
چقدر سینمای فردین خوب است
و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید
و من چقدر دلم می خواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
چرا من این همه کوچک هستم
که در خیابان ها گم می شوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست
و در خیابان ها گم نمی شود
کاری نمی کند که آن کسی که به خواب من آمده است
روز آمدنش را جلو بیاندازد
و مردم محله ی کشتار گاه
که خاک باغچه هاشان هم خونیست
و آب حوض هاشان هم خونیست
و تخت کفش هاشان هم خونیست
چرا کاری نمی کنند
چرا کاری نمی کنند
چقدر آفتاب زمستان تنبل است
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
چرا پدر فقط باید
در خواب خواب ببیند
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی که در دلش باماست.در نفسش با ماست.در
صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت
ودستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درخت های کهنه ی یحیی بچه کرده است
و روز به روز
بزرگ می شود.بزرگتر می شود
کسی از باران.از صدای شرشر باران.از میان پچ و پچ
گل های اطلسی
کسی از آسمان توپ خانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت می کند
و پپسی را قسمت می کند
و باغ ملی را قسمت می کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند
و روز اسم نویسی را قسمت می کند
و نمره ی مریض خانه را قسمت می کند
و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
و سینمای فردین را قسمت می کند
درخت های دختر سیدجواد را قسمت می کند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می کند
و سهم ما را هم می دهد
من خواب دیده ام...