تعهد سازمانی در سه مرحله دیده میشود:
اول ـ مرحله پذیرش، در این مرحله فرد در سازمان نفوذ دیگران را بر خود میپذیرد.
دوم ـ مرحلۀ همانند شدن، در این مرحله فرد با پذیرش نفوذ دیگران بر خود به یك رابطۀ خشنودیبخش دست مییابد.
سوم ـ مرحلۀ درونی كردن، فرد از تعلق به یك سازمان احساس سربلندی میكند و درمییابد ارزشهای سازمان به گونهای درونی او را خشنود و راضی میسازد و با ارزشهای وی سازگار است. هنگامیكه تعهد سازمانی به مرحلۀ نهایی خود برسد، سپس عضو سازمانی متعهد در شمار افرادی درمیآید كه به آن اعتماد فراوان میشود و وی در راه محافظت و نگهداری سازمان تعلل نخواهد كرد.
3ـ فرهنگ سازمانی ثبات نظام اجتماعی را ترغیب میكند: سازمانهای توانمند، معروف به داشتن معیارهای سختكاری و كنترلهای دقیق میباشند. برای نمونه كاركنان باید معیارهای نظافت و آراستگی را رعایت كنند و ضوابط انجام دادن وظیفه بهطور مشخص تعیین شده است. بدین ترتیب فضای آكنده از تعهد و هیجان و سختكوشی در سازمان به وجود میآید.
4ـ فرهنگ سازمانی به شكل دادن رفتار كاركنان كمك میكند: سازمان یا فرهنگ قوی با كمك نمودن به اعضای خود برای پی بردن به محیط كار خود رفتار آنان را شكل میدهد. لذا سازمانهای موفق زمینهای را فراهم میآورند تا كاركنان برای آشنایی به تمام ابعاد سازمانی و مشكلات آن، شغل خود را از پایینترین مرتبه آغاز كنند تا با اصول بنیادی كار آشنا شوند.
5ـ فرهنگ سازمانی بر وظایف و نحوۀ عملكرد مدیریت تأثیر میگذارد: فرهنگ سازمانی با ایجاد محدودیتهایی برای مدیریت بیان میكند كه مدیر چه كاری میتواند انجام دهد و چه كاری را نمیتواند هر عمل مدیر باید مورد تأیید فرهنگ سازمان قرار گیرد. در غیر اینصورت مطابق با ارزشها نخواهد بود و از سوی اكثریت اعضای سازمان مورد تأیید قرار نخواهد گرفت. از آنجایی كه وظیفۀ تصمیمگیری در تمام وظایف مدیریت ازجمله برنامهریزی، سازماندهی، تأمین نیروی انسانی و هدایت و كنترل جاری است، عامل فرهنگ سازمانی نقش عمدهای را در نحوۀ عملكرد مدیریت و نوع انجام دادن وظایف آن ایفا میكند. بنابراین فرهنگ قوی و مقتدر، تأثیر بهسزایی در عمل تصمیمگیری مدیریت در تمام زمینهها دارد.
قدرت فرهنگ
قدرت فرهنگ با میزان تأثیر و نفوذ آن بر رفتار سازمانی تعیین میگردد. میزان قدرت و اقتدار فرهنگهای سازمانی را میتوان بر حسب دو معیار بسیار مهم الف) تعداد اعضای متعهد به ارزشهای غالب و ب) میزان تعهد اعضاء به ارزشهای غالب سازمانی تعیین كرد. عوامل متعددی در درون سازمان و بیرون سازمان وجود دارد كه بر قدرت سازمان تأثیر میگذارد و میزان قدرت و ضعف آن را تعیین میكند. برخی از این عوامل عبارتند از: اندازه و گستردگی سازمان، تعداد تركیب نیروی انسانی، رشد و پویایی سازمان در طول زمان، میزان جابهجایی پرسنل و تغییر مدیریت سازمان. هنگامیكه ارزشها، باورها و هنجارهای یك سازمان بهطور روشن و واضح بیان شوند و حفاظت و نگهداری شوند و از سوی تعداد زیادی از افراد حمایت شوند بهسرعت گسترش پیدا میكند، چنین فرهنگی، یك فرهنگ قوی است.
فرهنگ قوی مشخصكنندۀ توافق در میان اعضای یك سازمان در اهمیت به باورها و ارزشهای فرهنگ است. اگر رضایت و توافق در مورد اهمیت ارزشها و باورها وجود داشته باشد، آن فرهنگ یك فرهنگ قوی و اگر توافق اندك باشد، فرهنگ ضعیف است. بنابراین سازمانهایی كه در آنها ارزشهای كلیدی سازمان بیشتر مورد قبول واقع گردد و باعث شود كاركنان تعهدشان به آن ارزشها بیشتر شود آن فرهنگ قویتر است.
استیفن رابینز در مورد تأثر فرهنگ قوی مینویسد از نتایج عمده وجود فرهنگ قوی این است كه جابهجایی كاركنان را كاهش میدهد و موجب میشود كه اعضای سازمان دربارۀ جایگاه و محل آن اتفاق نظر كامل داشته باشند، این اتفاق نظر باعث انسجام، وفاداری و ایجاد تعهد زیاد نسبت به سازمان میشود. یك فرهنگ قوی سازمانی موجب میگردد تا تداوم رویه در رفتار تشدید شود و جایگزین قوانین و مقررات رسمی سازمان گردد. قوانین و مقررات موجب خواهند شد كه سازمان نتواند نظر برقرار كند و به رفتارهای ما تداوم رویه بدهد و امور را پیشبینی نماید.
صاحبنظران سازمانها را از لحاظ قدرت فرهنگی از یكدیگر متمایز میكنند. سازمانهایی كه دارای فرهنگ قوی هستند، اعضای سازمانها به ارزشها و مفروضات بنیادی سازمان وفادارند. درحالیكه سازمانهایی كه دارای فرهنگ ضعیف هستند، توافق كلی و احساس تعهد نسبت به سازمان در بین اعضاء كاهش مییابد. در سازمانهایی با فرهنگ قوی، وفاداری و وظیفهشناسی تقویت یافته و جابهجایی كاركنان كاهش مییابد. باید توجه داشت درصورتیكه ارزشها و مفروضات منفی پاداش داده شود منجر به ترویج آن ارزشها شده و برای سازمان مضر بوده و تغییر آن بهسختی صورت میگیرد. مطالعات كارشناسان و متخصصین نشان داده است، وجود فرهنگهای قوی و مثبت در سازمانها برای دستیابی به تعالی و نوآوری یك ضرورت است.
با توجه به نظرات متخصصین به این نتیجه میرسیم كه، اگرچه سازمانها همگی دارای فرهنگ هستند ولی همۀ آنها بر كاركنان تأثیر برابر ندارند. وجود فرهنگ قوی و مثبت است كه منجر به افزایش رضایت شغلی كاركنان شده و احتمال اینكه آنها كارشان را ترك كنند، كاهش مییابد. این نوع فرهنگ ثبات رفتاری را افزایش میدهد و راهنمایی میشود برای نوع رفتار در سازمان و ابزاری قدرتمند است برای رسمیسازی سازمان و جانشینی است برای قوانین و مقررات بهطوریكه حتی میتواند نافذتر از كنترل رسمی سازمان عمل كند. زیرا فرهنگ ذهن و روح را مانند بدن كنترل میكند و باعث میشود كه افراد در سازمان احساس بهتری نسبت به كاری كه انجام میدهند پیدا كنند، به گونهای كه منجر به كار بهتر و عملكرد بیشتر میشود. درصورتیكه فرهنگ منجر به عملكرد بهتر و بهرهوری بالاتر میشود آن فرهنگ قوی و مثبت است. درحالیكه اگر فرهنگ سازمانی پراكنده و متفرق شده پیوستگی نداشته باشد این فرهنگ، یك فرهنگ ضعیف قلمداد میشود و منجر به هرج و مرج در سازمان شده و عملكرد و بهرهوری سازمان دچار آسیب خواهد شد.
فضا (جو) سازمانی
یكی دیگر از مفاهیم مرتبط با فرهنگ سازمان جو سازمان است. فضا یك ابزار ذهنی برای پی بردن به پویاییهای یك سازمان است.
جو یا فضای سازمانی میزان برآورده شدن خواستههای افراد را در سازمان میسنجد.
كیت دیویس نیز فضای سازمانی را چنین تعریف میكند: فضا یا جو سازمانی، پیرامون انسانی است كه در آن كاركنان یك سازمان به كار خود میپردازند. بهطوریكه فضای سازمانی میتواند بر انگیزش، كاركرد، خشنودی شغل اثر بگذارد. فضای سازمانی از راه پدید آوردن انتظاراتی كه كاركنان برای رفتارهای مختلف نیاز دارند به این مقصد دست مییابد. كاركنان سازمان بر پایه ادراكی كه از فضای سازمان دارند متوقع خواهند بود از نوعی پاداشها، خشنودیها و ناكامیها بهرهمند شوند.
در توصیف جو سازمانی فیدلر و شمرز تأكیدشان بیشتر بر جنبههای فردی بوده است و جزئیات آن را چنین شرح دادهاند: درجۀ حمایت مدیریت، توجه به كاركنان جدید و تعارض بین بخشهای سازمان و دیگران جو سازمان را به شكلی تعریف كردهاند كه محدودیتهای سازمانی، كاغذبازی اداری، درجۀ آزادی كاركنان در تصمیمگیری، نوع پاداش، ریسكپذیری و حمایت را در بر میگیرد.
در مطالعۀ فضا (جو) سازمانی احساسات و ادراكات كاركنان در موارد زیر مورد بررسی قرار میگیرد:
1ـ ساختار: احساسی كه كاركنان در مورد قید و بندهای گروه، میزان مقررات، قانونمندی و رویههای موجود در سازمان دارند.
2ـ پاسخگویی: احساسی در مورد خودكنترلی و نداشتن كنترل مجدد در مورد همۀ وظایف محوله به افراد.
3ـ پاداش: احساس ناشی از دریافت پاداش برای انجام كار خوب با تأكید بر پاداشهای مثبت به جای تنبیهات رایج در سازمان.
4ـ خطرپذیری: میزان خطرپذیری و تهور در شغل و تأكید بر ریسكهای محاسبهشده.
5ـ صمیمیت: احساس خوبی كه بین اعضای سازمان رایج است.
6ـ حمایت: تأكید و پشتیبانی دوجانبه از بالا به پایین و از پایین به بالا.
7ـ استانداردها: درك اهمیت صریح بودن اهداف و تأكید بر انجام كار خوب.
8ـ تضاد: احساس میزان پذیرش عقاید مختلف توسط كاركنان و مدیران و میزان تأكید موجود بر غیر قابل حل دانستن مشكلات به جای رفع آنها.
9ـ هویت: احساس تعلق به سازمان و اینكه عضو باارزش به حساب آوردن در انجام كار تیمی.
پژوهشگر دیگری شش بعد سازمانی را برای مطالعه فضای سازمانی عنوان میكند:
1ـ روشنی در كار
2ـ تعهد و دلبستگی
3ـ معیارهای كار
4ـ احساس مسئولیت
5ـ قدرشناسی
6ـ كار در گروه
همانطوری كه قبلاً اشاره شد فرهنگ سازمان و جو سازمانی از مفاهیم مرتبط با یكدیگر هستند. این دو مفهوم در نظریههای X و y كه توسط داگلاس، مك گریگور بیان شده بهخوبی قابل تفكیك هستند. در نظریه X كاركنان بهعنوان افرادی تنبل كه نیاز به كنترل شدید هستند مطرح میشوند. درحالیكه در نظریۀ Y افراد سختكوش و به كارشان علاقمند هستند به رشد آنان توجه میشود كه همین امر منجر به افزایش انگیزش، استقلال و خودهدایتی میشود. حال اگر تعداد زیادی از افراد با ارزشهای نظریۀ Y به سازمانی وارد شوند كه ارزشهای نظریه X در آن حاكم است مشكل جوی در سازمان به وجود میآید. این مشكل ناشی از این است كه كاركنان در ارزش فرهنگی مسلط بر سازمان با هم شریك نیستند. بنابراین جو سازمانی از طریق مواجه فرد با فرهنگ موجود در سازمان به این پدیده مرتبط میشود.
بر پایۀ مطالعات صورت گرفته، عوامل تعیینكنندۀ فضای فرهنگ سازمانی عبارتند از:
نظامهای مدیریت، رفتار فردی و ارزشها و هنجارهای گروه كار و پیامدهای آن برانگیختن و انگیزش، تندرستی كاركنان و نگهداری آنان در سازمان و بالاخره عملكرد سازمانی است.
عوامل مؤثر بر فرهنگ سازمان
با توجه به وسعت موضوعات مرتبط با فرهنگ عوامل بیشماری را میتوان معرفی كرد كه هریك به نحوی بر فرهنگ یك جامعه در نتیجه یك سازمان تأثیر میگذارد. این عوامل اصلی و عمده عبارتند از: اوضاع اقلیمی، موقعیت جغرافیایی، مذهب، نظام حاكم بر جامعه (در سطح خرد و كلان) هریك از عوامل فوق در ایجاد و تقویت یا توسعه فرهنگی مؤثر میباشند و عامل تاریخی نیز در هریك از عوامل فوق در ایجاد و تقویت یا توسعه فرهنگی مؤثر میباشند و عامل تاریخی نیز در هریك از عوامل فوق جریان دارد. اما آنچه كه سازمانهای عمومی را از دیگر سازمانها متمایز میسازد این است كه رهبران این سازمانها با فشارهایی از قبیل: قوانین پیچیده اداری مداخلات سیاسی، تغییراتی كه درنتیجه انتخابات دورهای در ادارات به وجود میآید، تصدی نسبتاً كوتاه در موقعیتهای شغلی و اهداف ناسازگار مواجه هستند. در چنین حالاتی رهبران سازمانها صلاحیت كمی در نفوذ بر فرهنگ سازمانی دارند. زیرا كه عوامل فوق خود به خود فرهنگ سازمان را متأثر میسازند.
عامل دیگری كه بر فرهنگ سازمان تأثیر دارد، فرهنگ جامعه است. باید توجه داشت كه فرهنگ سازمانی با فرهنگ جامعه رابطه دوطرفه ظریفی دارد. هر سازمانی فرهنگ ویژه و خاص خود را به وجود میآورد كه با فرهنگ دیگر سازمانها تفاوتهایی دارد. فرهنگ سازمان مجموعه معانی و معارفی است كه در داخل سازمان ساخته و پرداخته میشود. اما همیشه از طرف فرهنگ وسیع جامعه فرآیندهای اجتماعی و تاریخی مورد تأثیر و تأثر قرار میگیرد. فرهنگ جامعه بر فرهنگ سازمانها تأثیر میگذارد و فرهنگهای سازمانی نیز بر روند حركت فرهنگی جامعه تأثیر خود را دارند.
انواع فرهنگ سازمان
برای شناسایی فرهنگ یك سازمان، مطالعه در زمینۀ فرهنگهای مختلف ضروری است. از اینرو صاحبنظران برای تشخیص نوع فرهنگ شاخصهایی را ارائه نمودهاند.
انواع فرهنگ سازمانی را به شرح زیر میتوان طبقهبندی نمود:
الگوی اقتضایی
بر اساس الگوی اقتضایی دو نوع فرهنگ مكانیكی و ارگانیكی با ویژگیهای زیر متصور است. فرهنگ مكانیكی در سازمانهایی با فرهنگ مكانیكی، باورهای مشترك بیشتر متوجه ساختار رسمی، قوانین و مقررات، روشها و رویههای استاندارد است.
فرهنگ ارگانیكی در سازمانهایی با فرهنگ ارگانیك، باورهای مشترك عموماً بر ساختار غیر رسمی و بیشتر تأكیدها بر نتیجه و عملكرد است نه وسیله و ابزار كار.
الگوی ارتباط فرهنگ با محیط و استراتژی سازمان
دانیل دنیسون الگویی را ارائه كرده كه از یكسو ارتباط میان نیازهای محیطی و تأكید استراتژیك سازمان و از سوی دیگر نوع فرهنگ سازمانی سازگار با آنها را نشان میدهد . الگوی دنیس از یك ماتریس دوبعدی تشكیل شده كه یك بعد آن درجه تغییر و یا ثبات محیط و بعد دیگر نوع تأكید استراتژیك (درونی یا بیرونی) را نشان میدهد. از برخورد نیازهای محیطی و تأكید استراتژیك سازمان چهار نوع فرهنگ سازمان شكل میگیرد كه هریك با نوع تأكید استراتژیك و درجه ثبات محیطی مرتبط با آن سازگاری دارد.
الف) فرهنگ سازگاری: این نوع فرهنگ كه از انعطافپذیری زیادی برخوردار است در حالی شكل میگیرد كه تأكید استراتژیك سازمان بر محیط برونی است. سازمان نیاز زیادی دارد كه با بهرهگیری از انعطافپذیری و تغییر در سمت نیازهای مشتری و یا ارباب رجوع حركت كند. در فرهنگ سازگاری نوعی از باورها و هنجارهای رفتاری است كه میتواند سازمان را در كشف، تفسیر و ترجمه نمادهای محیطی در قالب رفتارهای نوین پشتیبانی كند این نوع سازمان باید به نیازهای محیطی پاسخ شتابنده بدهد، ساختار خود را تندگونه تعدیل كند و الزامهای نوین را به آسانی به كار گیرد.
ب) فرهنگی رسالتی: در این نوع سازمانها به محیط برونی توجه میشود. اما به تغییرهای شتابنده رودررو نیست. فرهنگ رسالتی تأكید اساسی خود را بر یك دید مشترك نسبت به هدفهای سازمان استوار میسازد. انتظار این فرهنگ از انسانهای سازمانی، شناخت ژرفی از رسالت و مأموریت سازمان است كه گامی فراتر از تبیین نقشهای شغلی وظایف جاری برمیدارد. تكیه اصلی بر سمتگیری استراتژیك سازمان آیندهنگری و دستیابی به هدفهای آرمانی دوردست است.
ج) فرهنگ مشاركتی: تأكید نخستین این فرهنگ دخالت دادن و مشاركت كاركنان در كارها با توجه به انتظارهای در حال تغییر و شتابنده محیط برون سازمانی است هدف سازمان در این حالت پاسخگویی تند به محیط و افزایش بازدهی است. از دیدگاه فرهنگ مشاركتی دخالت و شركت كاركنان در كارهای سازمان آفریننده حس مسئولیت و تعلق در افراد سازمانی است كه در راستای آن میزان تعهد افراد نسبت به هدفها و فعالیتهای سازمان به نحوۀ فزایندهای بیشتر میشود.
د) فرهنگ تداوم: تأكید این فرهنگ بر محیط درونسازمانی در رابطه با ثبات نسبی محیط است. فرهنگ تداوم از روندهای منظم و پیشبینی شده در ادارۀ كسب و كار پشتیبانی میكند. نمادها، تشریفات، اسطورهها و دیگر عناصر فرهنگی تماماً در سمت تثبیت وضع، ایجاد و همكاری، حفظ سنت و پیروی از خطمشیها و رویههای برپا شده عمل میكنند. این فرهنگ، دخالت و مشاركت انسانهای سازمانی در كارها را در رتبۀ پایینتر قرار میدهد و تلاش اصل سازمان را متوجه افزایش همكاری میان كاركنان در چارچوبهای مشخص و دستیابی به كارایی و یكپارچگی سیستم میداند.