انسان کامل از دیدگاه قرآن و اهل بیت
چکیده:
طرح مسئله
مفهوم کمال
نظریه های مختلف در مورد انسان کامل
1- مکتب عقل
2- مکتب عشق
3- مکتب قدرت
4- مکتب محبّت
نقدی بر دیدگاههای فوق
انسان کامل از دیدگاه اسلام
کمال انسان از دیدگاه قرآن
عوامل رسیدن به کمال
الف) شناخت ذات حق ویقین به او
2- عمل صالح
موانع رسیدن به کمال
کلمهی «کمال» در لغت به معنای تمام شدن، کامل شدن و اتمام آراستگی صفات است و در اصطلاح به معنای به فعلیّت رسیدن تمام استعدادهای نهفته در یک موجود میباشد. هر یک از مکاتب عقل، عشق، قدرت و محبّت بر اساس نوع دیدشان به انسان و سعادت وی، تعریفی از انسان کامل ارائه داده و براساس آن، معیارهایی را برای آن ارائه دادهاند؛ مکتب عقل، کمال انسان را در شکوفائی هر بیشتر قوّهی اندیشه و تعقّل میداند؛ مکتب عشق، رسیدن به حد اعلای عشق و محبّت پرروردگار را، کمال نهایی انسان معرّفی میکند؛ مکتب قدرت، کسب قدرت را به هر طریق ممکن، مایهی کمال میداند و مکتب محبّت با تأکید بر ضرورت هر بیشتر خویشتن، کمال انسان را در دوست داشتن دیگران خلاصه میکند. از دیدگاه قرآن، کمال نهایی انسان رسیدن به هدف نهایی خلقت و تحقّق اهدافی است که انسان به جهت آن خلق شده است. هدف نهایی خلقت انسان از دیدگاه قرآن رسیدن به مقام خليفة اللهی و مظهریّت اسماء وصفات الهی است که تنها از طریق عبودیّت ذات پرودگار حاصل میشود. عبودیّت حقیقی خداوند نیز در گرو ایمان و عمل صالح و مخالفت با وسوسههای شیطانی است.
کمال جویی از جمله گرایشات اصیل و فطری انسان بوده و هر شخصی در نهاد خویش به دنبال رسیدن به کمال و تحصیل آن است. امّا علارغم بداهت اصل وجود این گرایش در انسان، مصداق و متعلّق آن از جمله بحث انگیزترین مباحث اخلاقی به شمار میرود. هر یک از مکاتب اخلاقی ، بر اساس مبانی خویش تعریفی از انسان کامل را ارائه دادهاند. و در این میان بعضاً دیدگاههای متضادّی مطرح شده است.
مکتب اخلاقی اسلام نیز با نظر به اهمیّت معرّفی شاخصههای یک انسان مطلوب در نیل دادن افراد به سمت فضائل اخلاقی، با معرّفی افرادی به عنوان نمونههای عینی انسان کامل و اسوههای عملی اخلاق، معیارها و شاخصههای یک انسان برتر را در اختیار پیروان خویش قرار داده است. در این تحقیق برآنیم تا ابتدا با بررسی دیدگاه مکاتب مختلف در این زمینه، تصویری از انسان کامل در مکاتب دیگر را ارائه دهیم و آنگاه به بررسی شاخصهها و ملاکات انسان از دیدگاه اسلام خواهیم پرداخت.
کلمهی «کمال» از «کمل» مشتق شده است و در لغت به معنای تمام شدن، کامل شدن و اتمام آراستگی صفات است.[i][1] از اینرو میتوان گفت که «کمال»، صفتی وجودی است که یک موجود به آن متّصف میشود[ii][2] و زمانی که شیئ در جهت عمودی بالا رود، میگویند کمال یافت. مثلاً وقتی میگویند عقل فلان کس کامل شد یعنی عقلش یک درجه بالاتر آمده است.[iii][3]
امّا از حیث اصطلاح، میتوان در تعریف جامعی بیان داشت که: «کمال هر موجود به فعلیّت رسیدن استعدادهای خاصی است که دستگاه آفرینش در آن به ودیعه گذاشته است و در حرکت به سوی آن فعلیّتها، هیچ نوعی انحرافی از خط سیری که نظام آفرینش برای آنها ترسیم کرده، صورت نداده و هیچ مانعی در راه شتاب آنها رخ ندهد.»[iv][4] از اینرو وقتی در مورد کمال انسان سخن به میان میآید به این معناست که «در ساختمان وجود انسان، بعدی بینهایت قرار گرفته که انسان میتواند با گام برداشتن در راه خدا به اعلی علیّین برسد.»[v][5]
نظریههای مختلف در مورد انسان کامل
مکاتب مختلف بر اساس نوع دیدشان به انسان و سعادت وی، تعریفی از انسان کامل ارائه داده و براساس آن، معیارهایی را برای کمال انسان ارائه دادهاند و براساس آن مدّعی شدهاند که اگر فرد واجد این صفات و معیارها گردد، به مقام عالی انسانیّت نائل شده است. در زیر به چند نمونه از این مکاتب اشاره میکنیم.
به عقیدهی فلاسفهی قدیم، جوهرهی انسان، اساساً همان «عقل» اوست که «من» واقعی او را تشکیل میدهد؛ و بدن جسمانی نقشی در شکل دهی شخصیّت انسانی نداشته و تنها به عنوان طفیلی عقل و به عنوان ابزار و وسیلهای در دست اوست. همهی قوای تحریکی بدن، اعمّ از دست و پا و چشم وگوش وحتیّ حافظه، قوّهی خیال و قوّهی واهمه و به طور کلی هر نیرو و استعدادی که در ما وجود دارد، همه وسیلههایی برای ذات ما است که همان عقل است(ای برادر تو همه اندیشهای/ مابقی خود استخوان و ریشهای)
عقل نیز به معنای قوهی تفکّر و اندیشه است. از اینرو هرچه انسان بیشتر در جهت تعالی این قوّه خویش بکوشد وقوّهی تفکر و اندیشهی خویش را تقویت کند و بیشتر در جهت تحصیل علم و دانش قدم بردارد، از کمال بیشتری برخوردار است. و لذا کاملترین افراد همان حکماء و دانشمندانند.
مکتب دیگر در باب انسان کامل، مکتب عشق یا مکتب عرفان است. این مکتب، کمال انسان را در عشق به ذات حق و آنچه انسان را به آن میرساند، میداند.
این مکتب با نقد مکتب عقل، اساساً آن را تحقیر کرده و اتّکا به عقل صرف را در رسیدن به کمال کافی نمیداند بلکه عقل را نیز همانند دیگر قوای نفس، تنها ابزاری میداند که انسان را میتواند به سعادت و کمال حقیقی یعنی عشق به محبوب حقیقی یاری رساند. ولذا اینگونه میسراید که: عاقلان نقطهی پرگار وجودند ولی/ عشق داند که در این دایره سرگردانند.
این مکتب با ارائه تفسیر طبیعتگرایانه از انسان، کمال حقیق وی را همانند دیگر موجودات در قدرت بیشتر دانسته و انسان قدرتمندتر را کاملتر میداند. بر اساس این دیدگاه تحصیل قدرت به هر شکل ممکن ، از آنجاکه تأمین کنندهی کمال فرد و سعادت اواست، دارای ارزش اخلاقی بوده و هرچه شخص از قدرت بیشتری برخودار باشد، از کمال بیشتری نیز برخوردار خواهد بود. «نیچه» از فلاسفهی غرب دارای چنین دیدگاهی است.
مکتب دیگری در مورد انسان کامل وجود دارد و به مکتب محبّت معروف شده و تمام سعادت و کمال حقیقی انسان را در محبّت و عشق ورزیدن به دیگران و همنوعان میداند که از طریق «معرفت نفس» و شناخت خود حاصل میشود.
دراین مکتب، محور تمام کمالات انسانی خود شناسی است چرا که: اولاً تنها یک حقیقت در عالم وجود دارد و آن شناختن نفس است؛ ثانیاً هرکه خود را شناخت خدا و دیگران را میشناسد و ثالثاً فقط یک نیرو ویک آزادی ویک عدالت وجود دارد و آن نیروی تسلّط بر خویشتن است وتنها راه تسلّط بر خویشتن نیز شناخت دقیق و صحیح اوست.
امّا از آنجا شناختن درست خویشتن، منجر به موجب بیرون آمدن از حصارهای تنگ خوبینی و خودخواهی است، این امر باعث میشود تا شخص انسانهای دیگر را بهتر بشناسد و بالتبع شناخت صحیح آنها موجوب دوست داشتن آنها و ابراز محبّت به آنهاست و لذا برخی این مکتب را مکتب محبّت نامیدهاند.
شهید مطهری در نقد دیدگاههای مختلف در مورد کمال و سعادت حقیقی انسان مطالبی دارند که مختصراً به آن اشاره میکنیم[vi][6].
همانگونه که درمکتب عرفان گذشت، در این مکتب، عقل گرایان مورد تحقیر قرار گرفتهاند و پای عقل در رسیدن به مطلوب حقیقی، چوبین معرّفی شده است. استاد مطهری معتقدند که چنین تحقیرهایی معلوم نیست که با دیدگاه اسلام درمورد انسان کامل توافق داشته باشد و چه بسا آنچه را که آنها کوچک میشمارند، در واقع در کمال حقیقی انسان، نقش عمدهای داشته باشد و از اینرو میتوان گفت که انسان کامل عرفان، در حقیقت انسان نیمه کاملی است. مضاف براینکه مسئلهی دیگری که در انسان کامل عرفان وجود دارد و اسلام آنرا تأیید نمیکند، این است که در عرفان، فقط درون گرایی مطرح است و برون گرایی به نحوی تحت الشعاع قرار گرفته است و جنبههای اجتماعی انسان محو شده است.
در مورد مکتب قدرت نیز ایشان معتقدند که این مکتب، تمام ارزشهای انسانی به جز یک ارزش یعنی همان «قدرت» را نادیدده گرفته است. ایشان بیان میدارد در اینکه «قدرت» یک ارزش انسانی و به اصطلاح یک کمال است، تردیدی نیست و از همین روست که فلاسفهی ما از آنجهت که قدرت یک صفت کمالی است همانند صفات دیگر مانند علم و اختیار و اراده برای خداوند اثبات میکنند. ولی اینکه «کمال» مساوی با قدرت باشد، جای حرف است. همچنانکه درذات حق تعالی هم قدرت تنها صفت کمالیّه نیست و ذات حق، صفات کمالیّه و اسماء حسنای زیادی دارد که از جملهی آن صفات، صفت «قدرت» است.
ایشان همچنین مکتب محبّت را با دو اشکال مواجه میبینند. اوّلاً این مکتب نیز مانند مکتب قدرت تک ارزشی است و ارزش خدمت و محبّت را تمام کمال و ارزش انسانی معرّفی کرده است در حالیکه انسان کمالات وارزشهای دیگری نیز دارد. و ثانیاً در این مکتب شناخت و درک درستی از محبّت وجود ندارد و محبّت واقعی را با یکی از مراتب پایین آن یعنی محبّت به دیگران خلط شده و از محبّت واقعی یعنی محبّت به ذات الهی که متعلّق حقیق محبّت است، غفلت شده است.
شناخت انسان کامل از دیدگاه اسلام از دو طریق میسّر است؛ یکی رجوع به کتاب و سنّت و بررسی ویژگیهای است که این منبع اصیل اسلامی برای انسان کامل برشمردهاند و دیگری رجوع به نمونهها و مصادیق عینی انسان کامل و بررسی سیره و زندگانی و صفات افرادی است که به این درجه از انسانیّت نائل آمده و به عنوان اسوه و الگو برای کسانی قصد چنین مقام بلندی را دارند معرّفی شدهاند. ما در این قسمت دیدگاه قرآن کریم و بیانات اهل بیت در مورد انسان کامل میپردازیم.
کمال هر موجودی از جمله انسان درعینیّت یافتن و ظهور تمام استعدادهای نوعی اوست. از اینرو انسان کامل نیز انسانی است که تمام استعدادهای بالقوّهی وی به فعلیّت رسیده و تمام تواناییهای وی به ظهور رسیده است. و اساساً به جهت رسیدن به این هدف است که انسان جامعهی وجود به تن کرده است. لذا برای پی بردن به کمال شایسته نوع انسانی باید به اهداف خلقت انسان از دیدگاه قرآن کریم نظری بیافکنیم.
برخی از آیات هدف خلقت انسان را رسیدن به مقام خليفة اللهی معرّفی کردهاند مانند این آیات شریفه: «انّی جاعل فی الأرض خليفة»[vii][7] همانا بر روی زمین جانشین قرار خواهم داد. و یا «هو الذی جعلکم خلائف الأرض»[viii][8] او خدائی است که شما را جانشینان روی زمین قرار داد.
در دستهی دیگری از آیات، عبودیّت خداوند هدف آفرینش انسان معرّفی شده است. مانند: «وماخلقت الجن والأنس الا لیعبدون»[ix][9] من جن و انس را به جز برای عبادت نیافریدم.
« منظور از عبادت و بندگی که به عنوان هدف آفرینش انسان مطرح شده چیزی جز این نیست که انسان به تصفیه و تزکیهی درون پرداخته و با انتخابها و گزینشهای خویش مراحل کمال را طی کرده و انسان کامل شود»[x][10]
در جمع بین این آیات میتوان گفت که مقام خليفة اللهی همان کمال قصوای انسانی است که از طریق عبودیّت پروردگار حاصل میشود.
در حقیقت مقام خليفة اللهی که همان مقام قرب به خداوند است، غایت قصوای سیر آدمی و نقطهی فرجام کمال انسانی است که بردارندهی نابترین، گستردهترین و پایندهترین لذّتهای معنوی برای شخص است. «مقصود از مقام قرب این است که انسان در اثر اعمال شایسته برخاسته از ایمان و همراه با تقوا، ارتقاء وجودی مییابد و حقیقت وجودی او استعداد یافته و متعالی تر میشود بگونهایکه خویش را با علم حضوری آگاهانه مییابد و شهود نفس خویش را با علم حضوری آگاهانه مییابد و با شهود نفس خویش و وابستگی کامل و محض خود به خداوندگارش، خداوند را با علم حضوری آگاهانه مییابد»[xi][11]. دستیابی به این مقام همهی کمالات روحانی و انسانی را در برخواهد داشت و رسیدن به این کمال، همان نقطهی اوج قرب به خدا است که انسان در سایهی آن مثل او میشود و درجوار رحمتش استقرار مییابد، چشم و زبانش چشم و زبان او میشود و به اذن خدا کارهای خدا را انجام میدهد.
دعای شریف سحر تفسیر و تبینی از این حقیقت ناب است. در این دنیا منتهای مطلوب و خواستهی ما از خداوند، درجات عالیهی کمالات الهی و مراتب بلند اسماء و صفات اوست. در این دعا میخوانیم:
«اللّهم انی اسئلک من کمالک باکملها و کل کمالک کامل...» یعنی «خداوندا! از عالیترین مراتب کمال از تو سؤال میکنم در صورتی که تمام مراتب آن عالی است، خداوندا تمامی مراتب کمال تو را درخواست میکنم. پرردوگارا از تو بزرگترین نامهایت را طلب میکنم و حال آنکه تمامی نامهایت بزرگ است؛ پس تو را به تمام نامهایت میطلبم، بارالها! عالیترین مرتبهی عزمت را تو خواهانم درحالیکه تمامی مراتب آن عالی است؛ پس همهی مراتب عزّت را از تو میخواهم ...»
«رسیدن به آنچه در این دعا آمده است به معنای رسیدن به مقام فناست که در اثر قرب فرائض و قرب نوافل واصل شده و به مظهریّت تام نسبت به اسماء حسنای الهی میانجامد و تا انسان به این مرحله نرسید، در راه است»[xii][12]
بی شک اوّلین قدم در راه نیل به هدف و مقصود شناخت هدف و مقصد است. از آنجاکه ذات خداوند مقصد نهایی سیر آدمی و قرب به او و آخرین منزگاه حرکت آدمی به سوی کمال است، از اینرو شناخت ذات باری تعالی و تلاش در جهت شناخت هر بیشتر ذات کبریایش، طریق رسیدن به کمال را فراهم میسازد.
از همین روست که در قرآن کریم برای علم و آگاهی ارزش بسیاری قائل شده و عالمان به وحدانیّت باری تعالی در ردیف ذات پرودگار و فرشتگان جای داده شده اند: «شهد الله انّه لا الا هو ملائکته واولوالعلم قائماً بالقسط»
حضرت علی(ع) در مورد متّقین که مصادیقی از انسانهای کاملند میفرماید:
«بینش و دانائی به آنان رو کرده و این بینش توأم با بصیرت و آگاهی است. روح یقین بر آنها فروغ افکنده است؛ با آنچه که نادانان از آن بیزارند انس پیدا کردهاند، بدنشان در دنیا و روحشان در مقام اعلی قرار دارد.»
همانگونه که مشاهده میشود در این سخن نورانی به دو امر اشاره شده است:
اول اینکه انسانکامل و متّقی، علمشان همراه با یقین و روشنی کامل بوده واز شک وتردید به دورند و این علمشان به حدی است که گویا حقایق را میبینند و میشنوند و وجود خداوند را با تمام وجود لمس میکنند. کمااینکه وقتی از حضرت امیرعلیه السلام سؤال شد که آیا خدا را دیدهای؟ فرمودند: من اصلاً خدایی را ندیده باشم عبادت نکردهام، بعد برای اینکه او خیال نکند منظور دیدن خدا با چشم سر بوده است میفرمایند: «لا تراه العیون بمشاهدة الاعیان ولکن تدرکه القلوب بحقائق الأیمان» یعنی چشمهای قادر به مشاهدهی خداون نیست ولی قلوب به وساطهی حقایقی از ایمان، قادر به درک خداوند است.
دوم اینکه این که علم یقینی چنان شوقی را برای رسیدن به مطلوب نهای و مقام قرب الهی در ایشان ایجاد کرده است که علارغم اینکه در دنیا هستند و تمام فکر و هم و غمّشان جهان دیگر و سرای دوست است.
عامل دیگری که در کنار شناخت، زمینهساز رسیدن انسان به کمال مطلوب انسانی است، عمل صالح و کردار نیک و پرهیز از گناهان است. از دیدگاه قرآن، عمل صالح اگر با ایمان همراه گردد، انسان را به سوی نور میکشاند و از ظلمت رهایی میبخشد و چنین عمل صالحی است که استعدادهای نهفته وجود انسانی را شکوفا کرده و انسان را به سوی کمال میبرد.[xiii][13]
بدون عمل صالح و تلاش در جهت تهذیب نفس تلاشهای انسان در جهت تعالی روحی و کمال معنوی هرگز به نتیجه مطلوب نمیرسد، آدمی برای نجات از گمراهی و ضلالت و قدم گذاردن در طریق کمال، علاوه بر سلامت عقل، نیازمند به حفظ و تأمین سلامت دل است و هرگاه یکی همراه دیگری نباشد، شخص از نیل به مقام کمال باز میماند.[xiv][14]
حضرت امیرعلیه السلام در این زمنیه و در مورد شیوهی سلوک عارفان بالله و متّقین میفرماید:
«محبوبترین بندگان خدا کسی است که خداوند او را در مبارزهی با نفس یاری کرده است. چنین شخصی محزون و خائف است و چراغ هدایت در قلبش فروخته شده است. جامعهی شهوت از تن به دور کرده و خود را از همهی هموم نجات داده و فقط یک غصّه دارد و آنهم غصّهی دوری از خداست. از کوری و از هوا و هوس بیرون آمده و خود به بابی از هدایت تبدیل گشته است..»
علامهی طباطبائی بر این اعتقاد بودند که انسان با انجام کمترین معصیت، راه او به سمت حرم معارف الهی، مسدود میشود. ایشان در رسالة الولاية از استاد بزرگوارشان، مرحوم آية الله سید علی قاضی نقل میکنند که مرتاضهای هندی که هفتهای یک مغز بادام میخورند یا به کارهایی نظیر نخوابیدن ویا ایستادن بر روی یک پا و با دستهای گشوده در تمام شبانه روز، اقدام میکنند در واقع از کارهای مشکل به سوی کارهای آسان، فرار میکنند؛ آنچه مشکل است آن است که در طول هفتاد سال عمر یک دروغ، غیبت، نگاه غیر جائز از انسان سر نزند.
بنابر قاعدهای فلسفی،تحقّق یک شی مستلزم دو امر است؛ یکی وجود مقتضی و دیگری عدم وجود مانع. یعنی برای آنکه یک شیئ محقّق شود، علاوه بر اینکه تمام شرائط و اجزای تحقّق آن لازم است، باید مانعی نیز بر سر راه تأثیر این شرائط نباشد و الا در صورت وجود مانع، آن شیئ محقّق نخواهد شد. اجرای این اصل در موضوع مورد بحث به این معناست که سالک الی الله علاوه بر توجّه به عوامل نیل انسان به سوی کمال، که همان ایمان و عمل صالح است، از موانع طریق نیز نباید غفلت ورزد.
از بزرگترین این موانع، که در آیات و روایات به آن اشاره شده، ابلیس است. ابلیس پس از آنکه از درگاه الهی رانده شد قسم یاد کرد که همهی بندگان الهی را بجز افراد مخلص، گمراه سازد. شیطان با به کارگیری عواملی درونی یعنی همان هوای نفس و دیگر عوامل خارجی، به وسوسه در جان انسان پرداخته و زشت را زیبا و زیبا را زشت نمایان میسازد و از این طریق به اغواء و گمراهی بندگان میپردازد..
«وسوسه و تحریکات شیطان که در دورن انسان جلوهگر میشود و شیطان با پنهان کردن خویش، در گوش دل انسان میدمد»[xv][15]. از این رو جویندهی راه کمال وسالک طریق اله الله باید از این مکر شیطان ی مطّلع بوده و به مراقبهی نفس پرداخته و به دقّت مواظب وسوهای درونی خویش باشد.
[i][1] - فرهنگ عمید
[ii][2] - مصباح یزدی، محمد تقی، خودشناسی به سوی خود سازی، ص 277
[iii][3] - مطهری مرتضی، انسان کامل، ص10
[iv][4] - قائمی، امیر، خودشناسی
[v][5] - الهی نیا، اصغر، اخلاق عبادی
[vi][6] - ر.ک. مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص160
[vii][7] - بقره/ 30
[viii][8] - بقره/ 165
[ix][9] - ذاریات/56
[x][10] - نصری، عبدالله، مبانی انسان شناسی در قرآن، ص98.
[xi][11] - رجبی، محمود، انسانشناسی، ص135
[xii][12] - آملی، عبدالله، انسان در اسلام، ص 92
[xiii][13] - موسوی، مجتبی، رسالت اخلاق در تکامل انسان.
[xiv][14] - محمد علی، سادات اخلاق و تربیت اسلامی
[xv][15] - پاینده، مصطفی، خطوط کلی اخلاق در قرآن، ص76
1- قرآن کریم
2-فرهنگ عمید، تهران:انتشارات جاویدان، 1382
3- مصباح یزدی، محمد تقی، خودشناسی به سوی خود سازی، قم: مؤسّسهی امام خمینی
4-مطهری مرتضی، انسان کامل، قم: انتشارات صدرا، 1385
5- قائمی، امیر، خودشناسی
6- الهی نیا، اصغر، اخلاق عبادی
7- نصری، عبدالله، مبانی انسان شناسی در قرآن، موسسهی فرهنگی دانش و اندیشهی معاصر
8- رجبی، محمود، انسانشناسی، قم: موسسهی امام خمینی، 1377
9- آملی، عبدالله، انسان در اسلام، مرکز نشر فرهنگی، 1372
10- موسوی لاری، مجتبی، رسالت اخلاق در تکامل انسان، دفتر تبلیغات اسلامی، 1376
11- محمد علی، سادات اخلاق و تربیت اسلامی
12- پاینده، مصطفی، خطوط کلی اخلاق در قرآن، قم: انتشارات اسوه، 1385